مصطفی عابدی؛ محسن باقرزاده مشکی باف؛ محمد اصغری
دوره 15، شماره 1 ، شهریور 1401، ، صفحه 189-212
چکیده
ماکیاولی با کشف واقعیت مؤثر و سپس، ایجاد نسبت میان واقعیت مؤثر با مفاهیمی چون مناسبات انسانی، ملت و نجات میهن، موفق میشود تفسیری جدید از اخلاق، فضیلت و نسبت آن با واقعیت زندگی ارائه دهد و تصور سنتی از اخلاق را در نسبت با زندگی دگرگون سازد. او با قراردادنِ مناسبات انسانی و مصلحت عمومی در اکتشاف قانون اخلاقی، زمینه را برای تصور هگل ...
بیشتر
ماکیاولی با کشف واقعیت مؤثر و سپس، ایجاد نسبت میان واقعیت مؤثر با مفاهیمی چون مناسبات انسانی، ملت و نجات میهن، موفق میشود تفسیری جدید از اخلاق، فضیلت و نسبت آن با واقعیت زندگی ارائه دهد و تصور سنتی از اخلاق را در نسبت با زندگی دگرگون سازد. او با قراردادنِ مناسبات انسانی و مصلحت عمومی در اکتشاف قانون اخلاقی، زمینه را برای تصور هگل از اخلاق انضمامی و دین قومی فراهم آورد. هگل باتوجهبه این تصور ماکیاولی است که ایدۀ اصلی پدیدارشناسی روح را که همان ایجاد رابطۀ دیالکتیکی میان دوگانۀ آسمان و زمین است به دست آورد. برایناساس، تناقض اخلاق با طبیعت و میل انسانی از میان میبرد و بهواسطۀ پروراندن اخلاق از ریشههای خواست، میل و طبیعت انسانی، اخلاق را در کلی به نام روح قومی و عرفی قابلِدرک معرفی کند. همچنین باتوجهبه امکانی که واقعیت مؤثر ماکیاولی در اختیار هگل قرار میدهد، او موفق میشود نسبتی میان ایدئالیسم و رئالیسم برقرار کند و استخراج ایدئالیسم از درون رئالیسم را توضیح دهد. نگارندگان در این مجال میکوشند که با ارائه تفسیری نو از شهریار مدرنِ ماکیاولی و نشاندادن امکانات فلسفی بزرگی که این اثر در اختیار فلاسفۀ بعد از خود، خصوصاً هگل، قرار میدهد، نسبتی میان منطق شهریار ماکیاولی و تکوین منطق پدیدارشناسی روح برقرار کنند.
امیدرضا جانباز
دوره 10، شماره 2 ، اسفند 1396، ، صفحه 87-116
چکیده
امروزه، پس از سالها نفی و انکار هگل، به خصوص در قلمرو فلسفه تحلیلی، شاهد اقبال گستردهای به اندیشههای هگل هستیم، به نحوی که برنشتاین از آن به بازگشت روح هگل تعبیر میکند. تفکر مدرن ما دِین بسیاری به سنت کانتیـهگلی دارد. هگل اگر چه خود به نوعی متفکّری کانتی است، لیکن نقدهای او به عقل استعلایی کانت عرصه تفکّری را به وجود میآورد ...
بیشتر
امروزه، پس از سالها نفی و انکار هگل، به خصوص در قلمرو فلسفه تحلیلی، شاهد اقبال گستردهای به اندیشههای هگل هستیم، به نحوی که برنشتاین از آن به بازگشت روح هگل تعبیر میکند. تفکر مدرن ما دِین بسیاری به سنت کانتیـهگلی دارد. هگل اگر چه خود به نوعی متفکّری کانتی است، لیکن نقدهای او به عقل استعلایی کانت عرصه تفکّری را به وجود میآورد که در اندیشه معاصر ما نقش حیاتی ایفاء میکند. هابرماس، به عنوان مدافع مدرنیته اندیشه معاصر را در جریان جنبش استعلازدایی ترسیم میکند که اگر چه از طرفی به نقش بیبدیل هگل در به وجود آوردن آن اذعان دارد، لیکن بر خلاف تصور جریان هگلی معاصر خودِ هگل را بدان متعلق نمیداند. در واقع هابرماس در کم و کیف تأثیرگذاری و قبول برخی استلزامات اندیشه هگلی برای جنبش مذکور مناقشهای را با هگلیان معاصر مطرح میکند که این مقاله به بررسی آن میپردازد. این بحث ضمن روشن ساختن برخی نکات معرفتشناختی اهمیت ویژه خودش را در پوشش دادن به یکی از دغدغههای اصلی تاریخ تفکّر، یعنی، اختیار و مسؤلیت فردی مییابد
علی زارعی (پیمان)؛ یوسف شاقول
دوره 8، شماره 1 ، شهریور 1394، ، صفحه 123-140
چکیده
مقالۀ حاضر نشان میدهد که بررسی خوانش انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم تفاوت منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل - مانند میشل فوکو - دشواریهای رهایی از سلطۀ هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان میدهد. پرداختن ...
بیشتر
مقالۀ حاضر نشان میدهد که بررسی خوانش انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم تفاوت منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل - مانند میشل فوکو - دشواریهای رهایی از سلطۀ هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان میدهد. پرداختن به مسئلۀ نفی و مرگ در اندیشۀ دیالکتیکی، هگل را به فیلسوف ممتازی تبدیل کرده است که متفکران معاصر را به خود جذب میکند. پرداختن به نفی و مرگ امتیازی برای دیالکتیک محسوب میشود، با این حال نحوۀ مواجهۀ هگل با این موضوع قابل نقد است. ژاک دریدا در جستاری که به دیدگاههای ژرژ باتای دربارۀ دیالکتیک خدایگان - بنده اختصاص یافته است، نقدهای باتای به دیدگاههای هگل دربارۀ مرگ و نفی را در چارچوب تفکر واسازانۀ خود از نو سامان میبخشد. هر دو طرف، رسیدن به ایجاب را در مواجهه با امر سلبی مورد تأکید قرار میدهند، اما به این دلیل که هگل لوازم و نتایج اندیشیدن به نفی و مرگ را تا انتها دنبال نمیکند با انتقاداتی روبهرو میشود که نهایتاً به گذر از دیالکتیک هگلی میانجامد. ارزیابی ما این است که مفهوم «تفاوت» در اندیشۀ دریدا گام مهمی در راه دستیابی به اسلوبی غیردیالکتیکی از تفکر است که دریدا موفق شده است با الهام از کسانی چون نیچه، هایدگر و باتای آن را محقق سازد.
علی زارعی
دوره 8، شماره 1 ، شهریور 1394
چکیده
مقالهی حاضر نشان میدهد که بررسی خوانشِ انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم «تفاوت» منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل – مانند میشل فوکو – دشواریهای رهایی از سلطهی هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان ...
بیشتر
مقالهی حاضر نشان میدهد که بررسی خوانشِ انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم «تفاوت» منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل – مانند میشل فوکو – دشواریهای رهایی از سلطهی هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان میدهد. پرداختن به مسألهی نفی و مرگ در اندیشهی دیالکتیکی، هگل را به فیلسوف ممتازی تبدیل کرده است که متفکران معاصر را به خود جذب میکند. پرداختن به نفی و مرگ امتیازی برای دیالکتیک محسوب میشود، با این حال نحوهی مواجههی هگل با این موضوع قابل نقد است. ژاک دریدا در جستاری که به دیدگاههای ژرژ باتای دربارهی دیالکتیک خدایگان-بنده اختصاص یافته است، نقدهای باتای به دیدگاههای هگل دربارهی مرگ و نفی را در چارچوب تفکر واسازانهی خود از نوسامان میبخشد. هر دو طرف رسیدن به ایجاب را در مواجهه با امر سلبی مورد تأکید قرار میدهند، اما به این دلیل که هگل لوازم و نتایج اندیشیدن به نفی و مرگ را تا انتها دنبال نمیکند با انتقاداتی روبهرو میشود که نهایتاً به گذر از دیالکتیک هگلی میانجامد. ارزیابی ما این است که مفهوم «تفاوت» در اندیشهی دریدا گام مهمی در راه دستیابی به اسلوبی غیردیالکتیکی از تفکر است که دریدا موفق شده است با الهام از کسانی چون نیچه، هایدگر و باتای آن را محقق سازد.
منوچهر صانعی دره بیدی؛ حسین خدادادی
دوره 7، شماره 2 ، اسفند 1393
چکیده
بر اساس تفسیر رایج از فلسفة هگل که ناشی از غلبه قرائت چپگرایانه بر ادبیات هگلپژوهی است، دیالکتیک در زمان محقق شده و غایت آن نیز تاریخی است. اما با قبول این دیدگاه، سازش دادن دو جنبه منطقی و تاریخی دیالکتیک با مشکلات زیادی مواجه میشود. منشأ این سوء تعبیر، یکسان پنداشتن معنای عرفی زمان با معنای موردنظر هگل است. از نظر ما زمان ظرف وقوع ...
بیشتر
بر اساس تفسیر رایج از فلسفة هگل که ناشی از غلبه قرائت چپگرایانه بر ادبیات هگلپژوهی است، دیالکتیک در زمان محقق شده و غایت آن نیز تاریخی است. اما با قبول این دیدگاه، سازش دادن دو جنبه منطقی و تاریخی دیالکتیک با مشکلات زیادی مواجه میشود. منشأ این سوء تعبیر، یکسان پنداشتن معنای عرفی زمان با معنای موردنظر هگل است. از نظر ما زمان ظرف وقوع حوادث بوده و تا آیندهای بیپایان ادامه دارد، در حالیکه تصور هگل از زمان دوری بوده و آن را را ناشی از تحقق خارجی ایدة مطلق در طبیعت میداند. هدف از این مقاله دفاع از تقدم منطق بر تاریخ و تجدید نظر در تاریخی دانستن دیالکتیک بر اساس معنای دقیق زمان در فلسفه هگل است. با اتکا بر نفی زمان در پایان دیالکتیک، نتیجه میشود که فلسفة هگل اساساً ساختار زمانی نداشته و زمانمندی عاملی است که در تحلیل نهایی کنار گذاشته میشود.
احمد علی اکبر مسگری؛ سید محمد مهدی ساعتچی
دوره 6، شماره 2 ، اسفند 1392
چکیده
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیلگرایانۀ پروژۀ زیباییشناسی در فلسفۀ عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازهای را جایگزین آن میکند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت میدهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشۀ روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطۀ زیباییشناسی ...
بیشتر
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیلگرایانۀ پروژۀ زیباییشناسی در فلسفۀ عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازهای را جایگزین آن میکند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت میدهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشۀ روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطۀ زیباییشناسی (که پیشتر زیبایی طبیعی و هنری را در بر میگرفت) آن را صراحتاً نمودی از حقیقت در جریانی تاریخی خواند. در نظام کلی فلسفۀ هگل، هنر به همراه دین و فلسفه، عظیمترین نمود تجلی حقیقت است، لیکن در امر محسوس. زیباییشناسی هگل با رویکرد دیالکتیکی خود، بدون قصد بازگشت به دوره پیشانقدی، به دنبال گشودن افق تازهای برای فلسفۀ هنر و در نتیجه، آگاهی تکاملیافتهتری در مسیری تاریخی به هنر است. در این پارادایم نوین، هنر به قلمرو حقیقت ارتقا مییابد، قلمروی که با فلسفه مشترک است، و بنابراین گذر از زیباییشناسی صرف را به فلسفۀ هنر ممکن میسازد. بدین ترتیب، عطف توجه به زیبایی هنری و پیوند دادن آن با حقیقت و فلسفه، دگرگونیهای دامنهداری را در این زمینه به دنبال دارد. پیرو پرداختن به زیبایی هنری به جای طبیعی، مفهوم هنر و زیبایی، تحت عنوان بیانی انسانی و تاریخی، در راستای آگاهی و آزادی قرار میگیرد. از این رو، هنر و فلسفه به قلمرو واحدی تعلق دارند و دیگر بیگانه باهم در نظر گرفته نمیشوند، اگرچه ظاهراً به بیان هگل، فلسفه در جایگاهی برتر از هنر نشانده شود.