محمدهانی جعفریان؛ محمد سعیدی مهر
دوره 15، شماره 2 ، اسفند 1401، ، صفحه 77-98
چکیده
در این مقاله سعی بر این است که به سازمان فکری ابنسینا در اخلاق پرداخته و نشان داده شود که نظام اخلاق ابنسینا در قالبی کاملاً نوافلاطونی بروز پیدا میکند. علاوهبراین، به استفادۀ او از بسیاری از مفاهیم نوافلاطونی نیز در درون این سازمان فکری پرداخته خواهد شد. برای نشاندادن سازمانِ نوافلاطونیِ فکر ابنسینا در اخلاق، ...
بیشتر
در این مقاله سعی بر این است که به سازمان فکری ابنسینا در اخلاق پرداخته و نشان داده شود که نظام اخلاق ابنسینا در قالبی کاملاً نوافلاطونی بروز پیدا میکند. علاوهبراین، به استفادۀ او از بسیاری از مفاهیم نوافلاطونی نیز در درون این سازمان فکری پرداخته خواهد شد. برای نشاندادن سازمانِ نوافلاطونیِ فکر ابنسینا در اخلاق، در مهمترین قدم تلاش بر این است نشان داده شود که اخلاق ابنسینا در تمام ابعاد آن، از جایی که ابنسینا بحث اخلاق را آغاز میکند تا آنجا که صحبت از غایت نهایی انسان از عمل اخلاقی میکند، دارای مراتب است که مهمترین خصیصۀ متافیزیکی سازمان فکر نوافلاطونی است. در قدم بعد، به مفاهیمی میپردازیم که او از اندیشۀ نوافلاطونیان استفاده کرده و در سازمان فکری خود پذیرفته و به کار گرفته است. مفاهیمی چون لحاظ مراتبی سهگانه برای اخلاق شامل اخلاق عامیانه، عالمانه و عاقلانه یا درنظرگرفتنِ عمل اخلاقی انسان بهعنوانِ تکمیلکنندۀ خلقت خداوند یا درنظرگرفتنِ مفهوم تشبه به مبادی عالیه یا خداوند بهعنوانِ غایت اخلاق از جملۀ این مفاهیماند. علاوه بر لحاظ مراتب، وجود بسیاری از این دست مفاهیم نوافلاطونی در شکلدهی به این سازمان فکری نقش داشته است.
محسن باقرزاده مشکی باف
دوره 14، شماره 2 ، بهمن 1400، ، صفحه 7-32
چکیده
در اندیشۀ سیاسی امانوئل کانت آرای متکثر و همچنین گاهی متناقض وجود دارد، بهگونهای که، در دورههای مختلف اندیشۀ او، با رویکردهای سیاسی متفاوتی روبهرو هستیم. به نظر میرسد که کانت با تصوری که در هر دوره دربابِ انسانشناسی پیدا میکند سرنوشت اندیشۀ سیاسی خویش را تغییر میدهد، زیرا دربرابرِ هر رویکرد انسانشناسی متفاوت او ما ...
بیشتر
در اندیشۀ سیاسی امانوئل کانت آرای متکثر و همچنین گاهی متناقض وجود دارد، بهگونهای که، در دورههای مختلف اندیشۀ او، با رویکردهای سیاسی متفاوتی روبهرو هستیم. به نظر میرسد که کانت با تصوری که در هر دوره دربابِ انسانشناسی پیدا میکند سرنوشت اندیشۀ سیاسی خویش را تغییر میدهد، زیرا دربرابرِ هر رویکرد انسانشناسی متفاوت او ما با اندیشۀ سیاسی متفاوتی در تناظر با آن روبهروییم. در رویکرد نخست خویش، او تنها به انسان بهعنوانِ نوع مینگرد، و تاریخ پیشرفت او را براساسِ تاریخی مشیتی یا طبیعی توضیح میدهد بهگونهای که آدمی در شکلگیری جامعۀ سیاسی به ارادۀ خویش متکی نیست، بلکه برحسبِ طبیعت رخ میدهد. در این دیدگاه، فرد انسانی دارای اهمیت نیست و زندگی او ناچیز قلمداد میشود. اما نگرش او به انسان در اندیشۀ اخلاقی با دیالکتیکی پیچیده از قانون عقل، اراده و آزادی همراه است و اساساً با خودآیینی تعریف میشود. در این دیدگاه، کانت دیگر به مشیت اعتقادی ندارد و آدمی را مسئول تحقق ایدۀ عقل میداند. سیاست در این دیدگاه در وضعی بیناسوژگانی و درجهتِ تحقق حکومت غایات شکل میگیرد. مورد آخر به نقد قوۀ حکم باز میگردد که به آدمیانی مربوط میشود که در کنار هم از عقل عمومی یا همگانی بهرهمند هستند، کسانی که حتی برای اندیشیدن و قضاوت به یکدیگر نیازمندند. این امر به داوری زیباشناسانه باز خواهد گشت که در قوۀ تخیل شکل میگیرد و نه در عقل.
زینب حیدری مقدم؛ امیرعلی نجومیان
دوره 13، شماره 1 ، مرداد 1399
چکیده
نقش زمان در آراء برگسون و هایدگر از اهمیت زیادی برخوردار است. از دیدگاه برگسون، واقعیت زمان نه کمّیتی بیرونی بلکه کیفیتی درونیست؛ زمان همان "استمرار"یست که حالات آگاهی فرد را در بر میگیرد و بر گوناگونی آنها صحّه میگذارد. هایدگر نیز منشأ زمان واقعی را در درون جستجو میکند و اصالت دازاین را وابسته به اصالت این "زمانمندی" میبیند. ...
بیشتر
نقش زمان در آراء برگسون و هایدگر از اهمیت زیادی برخوردار است. از دیدگاه برگسون، واقعیت زمان نه کمّیتی بیرونی بلکه کیفیتی درونیست؛ زمان همان "استمرار"یست که حالات آگاهی فرد را در بر میگیرد و بر گوناگونی آنها صحّه میگذارد. هایدگر نیز منشأ زمان واقعی را در درون جستجو میکند و اصالت دازاین را وابسته به اصالت این "زمانمندی" میبیند. به زعم هایدگر، نگاه دازاین به آینده و مرگ خود مهمترین الِمانهای "زمانمندی" او هستند. اما مسئله اینجاست که تأکید این دو فیلسوف بر فردی بودن سرچشمهی زمان رابطهی بین زمان اصیل و حضور "دیگری" را با مشکل مواجه میکند. به عبارت دیگر، بنا بر ادعای برگسون و هایدگر، اصالت زمان تنها در انزوای "خود" میسّر است و آنچه در مجاورت "دیگری" به دست میآید همان زمان بیرونی، عینی، و همگانیست. بدین ترتیب، آیا باید پذیرفت که درک واقعیت زمان و اخلاق دو مفهوم گردنیامدنی هستند؟ پژوهش حاضر پاسخ به این پرسش را در آراء لویناس جستجو میکند. لویناس نیز درک فلسفهی اخلاق خود را مشروط به درک واقعیت زمان میداند. از سوی دیگر، به رغم شباهتهای موجود، آنچه به زعم لویناس زمان واقعیست تنها در مخالفت بنیادین با برگسون و هایدگر معنا مییابد. از دیدگاه او، زمانمندی در انزوا میسّر نیست و زمان در ارتباط با دیگری زاده میشود. مطالعهی حاضر بر آن است تا با پرداختن به اساسیترین تفاوتهای موجود بین درک لویناس از زمان و تعاریف برگسون و هایدگر، و با روشنترکردن پیچیدگیهای ارتباط بین زمان و "دیگری" در تفکر لویناس، نشان دهد که چگونه نوآوری لویناس و مخالفت او با دو فیلسوف پیش از خود، به رابطهی بین زمانمندی و اخلاق معنایی جدید بخشیده است.
مصطفی مختاباد؛ مهشید سادات منصوری
دوره 11، شماره 2 ، اسفند 1397، ، صفحه 117-136
چکیده
چکیدهتاکید بر روی محتوا در "New art" ،مرا بر آن داشت تا تفکر غالب بر روی این آثار را با رویکردی بر فلسفه اخلاق مرور نمایم.در پی ارتباط هنر و اخلاق پیوندهای پیچیده و چندگانه ای برقرار است که می توان با تکیه بر آراء فیلسوفان و نظریه پردازان بالاخص معاصر به زیبایی شناسی معاصر و ارتباط هنر با زندگی امروز انسان ها دست یافت.در این مجال، کوشیده ...
بیشتر
چکیدهتاکید بر روی محتوا در "New art" ،مرا بر آن داشت تا تفکر غالب بر روی این آثار را با رویکردی بر فلسفه اخلاق مرور نمایم.در پی ارتباط هنر و اخلاق پیوندهای پیچیده و چندگانه ای برقرار است که می توان با تکیه بر آراء فیلسوفان و نظریه پردازان بالاخص معاصر به زیبایی شناسی معاصر و ارتباط هنر با زندگی امروز انسان ها دست یافت.در این مجال، کوشیده خواهد شد تا با تکیه بر تفکرات و آراء لونیاس در باب فلسفه اخلاق new art)) "هنر نو پدید" بررسی شود. لویناس که متفکری فرانسوی و لیتوانیایی تبار بود،اندیشه هایش بالاخص در حیطه اخلاق ، تامل بر انگیز و در خور اعتنای جدی می باشد.این فیلسوفِ اخلاق مواجه با "دیگری" را نوعی "پدیدارشناسی"غیریت بیان میدارد و این پدیدار را دال بر پایان مردانگی و قهرمانی سوژه میداند. از نقطهنظرات لویناس و وجهی اخلاقی وقتی هنر این چند دههی اخیر را مورد مطالعه قرار دادم و ارتباطی میان "مخاطب یا دیگری" در new art و "دیگری" لویناس یافتم،که دراین بحث به وجه انضمامی "دیگری"در فلسفه لویناس و new art پرداخته ام.واژگان کلیدی:لویناس،وجه انضمامی،اخلاق،سوژه، پدیدارشناسی، هنر نو
ایمان شفیع بیک
دوره 8، شماره 1 ، شهریور 1394، ، صفحه 157-186
چکیده
افلاطون در برخی از آثار خود، از دو بُعد معرفتشناختی و جهانشناختی، دیدگاهی بدبینانه دارد. از جنبۀ معرفتشناختی، افلاطون پس از آنکه در رسالههای آغازین خود، دیالکتیک سقراطی و در کراتولوس، هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان را در معرفتبخشی ناکارآمد یافت، در فایدون به این دیدگاه فراگیرتر رسید که آدمی در این جهان به سبب موانع گوناگون ...
بیشتر
افلاطون در برخی از آثار خود، از دو بُعد معرفتشناختی و جهانشناختی، دیدگاهی بدبینانه دارد. از جنبۀ معرفتشناختی، افلاطون پس از آنکه در رسالههای آغازین خود، دیالکتیک سقراطی و در کراتولوس، هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان را در معرفتبخشی ناکارآمد یافت، در فایدون به این دیدگاه فراگیرتر رسید که آدمی در این جهان به سبب موانع گوناگون جسمانی از کسب معرفت باز میماند. بنابراین، بدبینی افلاطون متوجه جسم و جهان است و ریشه در دوگانهانگاری اورفیوسی دارد. او در برخی از آثار خود، تحت تأثیر هسیود، نگاه بدبینانهای به وضع جهان و زندگی آدمی در آن دارد، و در برخی دیگر از آثارش بر زیبایی و سامانمندی جهان تأکید میورزد؛ با این حال، چنین مینماید که او، حتی در این دسته از آثار، جسم را منشأ شر میداند: شر اخلاقی را نتیجۀ گرایش روح به جسم، و شر وجودی را ناشی از قصور جسم در پذیرش صورت.
مرتضی نوری
دوره 7، شماره 2 ، اسفند 1393
چکیده
ه گواهیِ کتابِ نقدِ عقلِ محض، یکى از دغدغههای اصلیِ کانت در سرتاسرِ پروژۀ نقادانۀ او یافتنِ پاسخى برای مسئلۀ امید است: اگر انسان تکلیفهای اخلاقیاى را که عقل بر گردنِ او نهاده به جای آورد، تا چه اندازه میتواند برای رسیدن به سعادت امیدوار باشد؟ جداییِ نظامِ طبیعت از نظامِ اخلاق در فلسفۀ کانت توجیهِ این امید را به مسئلهای اساسی ...
بیشتر
ه گواهیِ کتابِ نقدِ عقلِ محض، یکى از دغدغههای اصلیِ کانت در سرتاسرِ پروژۀ نقادانۀ او یافتنِ پاسخى برای مسئلۀ امید است: اگر انسان تکلیفهای اخلاقیاى را که عقل بر گردنِ او نهاده به جای آورد، تا چه اندازه میتواند برای رسیدن به سعادت امیدوار باشد؟ جداییِ نظامِ طبیعت از نظامِ اخلاق در فلسفۀ کانت توجیهِ این امید را به مسئلهای اساسی بدل میکند. اگر چه این مسئله، به گفتۀ خودِ کانت، مسئلهای توأمان نظری و عملیست، او در آثارِ نخستینِ خود میکوشد تنها با توسل به کارکردِ عملیِ عقل بدان پاسخ دهد، اما به خاطرِ شکافِ عمیقى که در فلسفۀ نظری و عملیِ او میانِ طبیعت و اخلاق وجود دارد، پاسخِ او چندان قانعکننده نیست. مدعای اصلیِ این مقاله آن است که کانت در نقدِ قوۀ حکم با پل زدن میانِ طبیعت و اخلاق _ فلسفۀ نظری و فلسفۀ عملی _ در واقع در صددِ رفعِ نواقصِ نظریۀ امیدِ خود برآمد و در نهایت با بهکارگیریِ مفهومِ غایتمندیِ طبیعت در فلسفۀ تاریخ توانست نظریهاى قانعکننده در بابِ امید بپروراند.
زلیخا اژدریان شاد
دوره 7، شماره 1 ، شهریور 1393
چکیده
نقد تبارشناسانۀ نیچه در پی ردیابی روند ظهور ارزشهای اخلاقی است. این نقد در پی استدلال برای نحوۀ پیدایش این ارزشها، پیوسته رابطهای میان خاستگاه و مقصود یا فایدۀ یک مفهوم یا الگو را مورد تجدیدنظر و بازاندیشی قرار میدهد تا روشن نماید که آیا آنچه تاریخ اخلاق نامیده میشود، نمایندۀ مجموعهای از تفاسیر مقتدر و معتبر از پیشرفت ...
بیشتر
نقد تبارشناسانۀ نیچه در پی ردیابی روند ظهور ارزشهای اخلاقی است. این نقد در پی استدلال برای نحوۀ پیدایش این ارزشها، پیوسته رابطهای میان خاستگاه و مقصود یا فایدۀ یک مفهوم یا الگو را مورد تجدیدنظر و بازاندیشی قرار میدهد تا روشن نماید که آیا آنچه تاریخ اخلاق نامیده میشود، نمایندۀ مجموعهای از تفاسیر مقتدر و معتبر از پیشرفت و تکامل زندگی است یا بر عکس، واژهها و مفاهیم اخلاقی منشاء و خاستگاهی ماوراء الطبیعی و آسمانی دارند؟ نیچه بر این گمان است که ایدۀ اخلاقی انسانی که ما امروز میشناسیم، در واقع میتواند نوعی شیوع موقتی الگوهای تاریخی متنوع باشد. نگاه ریشهای وی به تاریخ اخلاق او را بر آن میدارد تا دو پرسش را مطرح کند. یکی اینکه اگر ظهور ارزشهای تاریخی عبارت از نوسان میان تفاسیر مقتدر از زندگی باشد، آیا ما نباید به جای جستجوی یک مقصود که بتواند الگوهای تاریخی را به هم مرتبط سازد، به جابهجایی و ناپیوستگیهای میان این الگوها توجه نمائیم؟ و اگر معنای تاریخ در اثر کشاکش میان این تفاسیر متفاوت به وجود آمده باشد، آیا مهمترین وظیفه ما بنا نهادن تفسیری از گذشته نیست که ما را قادر سازد تا در زمان حال به نحوی مولد وخلاق زندگی کنیم؟ نگارنده در طول نگارش مقاله به بررسی مسائل فوق میپردازد.
ایمان شفیعبیک
دوره 7، شماره 1 ، شهریور 1393
چکیده
در رسالههای آغازینِ افلاطون، موسوم به رسالههای سقراطی، سقراط بارها میگوید: «نمیدانم». آیا او درحالیکه چنین میگوید، میداند یا نمیداند؟ هر یک از دو پاسخِ این پرسش، از روزگار باستان، در میانِ معاشرانِ سقراط، تا امروز، در میانِ خوانندگانِ نوشتههای افلاطون، طرفدارانی داشته است. بسیاری از سقراطپژوهانِ معاصر به گزینه ...
بیشتر
در رسالههای آغازینِ افلاطون، موسوم به رسالههای سقراطی، سقراط بارها میگوید: «نمیدانم». آیا او درحالیکه چنین میگوید، میداند یا نمیداند؟ هر یک از دو پاسخِ این پرسش، از روزگار باستان، در میانِ معاشرانِ سقراط، تا امروز، در میانِ خوانندگانِ نوشتههای افلاطون، طرفدارانی داشته است. بسیاری از سقراطپژوهانِ معاصر به گزینه یا قرائت دوم، مبنی بر صداقت سقراط در اقرار به نادانی، گرایش یافتهاند؛ ولی اینان در اثبات نظر خود تفسیرهای گوناگونی دارند، و بهرغم دیدگاه مشترک، گاه به نتیجههای گوناگونی میرسند. این مقاله نیز با استناد به نوشتههای افلاطون، و گاه برخی دیگر از نوشتههای دوران باستان، شش دلیل در تأیید قرائت دوم به دست میدهد. اما این قرائت، پنج مسئله یا تعارض در پی دارد، که برای برخی از آنها با اتکا به شواهد متنی، و برای برخی دیگر با تفسیرِ متن، میتوان راه حلی یافت.