ظریۀ دادۀ هیولایی نقشی مهم در پدیدارشناسی استعلایی هوسرل ایفا میکند. هوسرل، با تکیه بر این نظریه، شاکلهای دوگانه از هیولای حسی و مورفۀ قصدی تدارک میبیند که امکان حل مسائل بسیاری را در نظریۀ ادراک و قصدیت فراهم میآورد. در مقابل، برخی از پدیدارشناسان و مفسران هوسرل، ازجمله سارتر، مرلوپونتی، کوینتین اسمیث، آرون گوریچ و سوکولوفسکی، ...
بیشتر
ظریۀ دادۀ هیولایی نقشی مهم در پدیدارشناسی استعلایی هوسرل ایفا میکند. هوسرل، با تکیه بر این نظریه، شاکلهای دوگانه از هیولای حسی و مورفۀ قصدی تدارک میبیند که امکان حل مسائل بسیاری را در نظریۀ ادراک و قصدیت فراهم میآورد. در مقابل، برخی از پدیدارشناسان و مفسران هوسرل، ازجمله سارتر، مرلوپونتی، کوینتین اسمیث، آرون گوریچ و سوکولوفسکی، امکان و اهمیت این نظریه را زیر سؤال بردهاند و به زعم خود نشان دادهاند که با حذف دادۀ هیولایی و قائلشدن به شاکلۀ یکپارچهای از نوئسیسها نهتنها به نظریۀ قصدیت لطمهای وارد نمیشود، بلکه پدیدارشناسی هوسرل از شر عنصری نامفهوم و گنگ که فاقد ارزش تبیینی و اعتبار شهودی است خلاص میشود. در این مقاله میکوشم نشان دهم که بدون نظریۀ دادۀ هیولایی بخش مهمی از دستگاه نظری پدیدارشناسی هوسرل، ازجمله نظریۀ تقویم، با مشکل مواجه خواهد شد. تکیۀ من در پاسخ به این نقدها، بیش از همه، بر اهمیت دادۀ هیولایی در نظریۀ تقویم، شأن هستیشناختی دادۀ هیولایی بهعنوانِ ابژهای تحت مقولۀ صوریِ وابستگی در اونتولوژی صوری هوسرل و همچنین شأن پدیدهشناختی این دادهها بهمثابۀ موجودیتهای بیگانه با اگو است.
یورگن هابرماس، بهعنوان شناختهشدهترین هوادار آرمانهای روشنگری در عصر حاضر، دفاع از این آرمانها، به ویژه آرمان رهایی از سلطه و سرکوب، را در گرو درانداختنِ نظریهای میداند که مقید به زمینههای بومی و محلی نباشد و بتواند نوعی اخلاقِ گفتمانی را بر پایۀ بنیانهایی جهانشمول توجیه کند. او برای طرح چنین نظریهای عمدتاً به مفاهیم ...
بیشتر
یورگن هابرماس، بهعنوان شناختهشدهترین هوادار آرمانهای روشنگری در عصر حاضر، دفاع از این آرمانها، به ویژه آرمان رهایی از سلطه و سرکوب، را در گرو درانداختنِ نظریهای میداند که مقید به زمینههای بومی و محلی نباشد و بتواند نوعی اخلاقِ گفتمانی را بر پایۀ بنیانهایی جهانشمول توجیه کند. او برای طرح چنین نظریهای عمدتاً به مفاهیم «صدق» و «جهانشمولی» متوسل میشود. از سوی دیگر، او خود را در طیف متفکران پسا-متافیزیکی طبقهبندی میکند و طرح «عقلانیتِ ارتباطی»اش را از ثمرات ضد-سوبژکتیویستیِ چرخش زبانی به شمار میآورد. در این مقاله، میکوشم نشان دهم که شیوۀ استناد او به مفاهیم «صدق» و «جهانشمولی» با تعهدات پسا-متافیزیکیِ او و لوازم چرخش زبانی سازگار نیست.
در این مقاله قصد دارم نقدهایی را که دیویدسون برپایة نظریة علّیِ معنا بر آموزة قیاسناپذیریِ[1] کوهن وارد کرده بررسی و کوششهای یکی از مفسرانِ کوهن، هاوارد سانکی[2]، را در پاسخ به انتقادهای او به بحث بگذارم. در بخشِ نخست نگاهی کوتاه بر نظریة قیاسناپذیریِ کوهن در ساختارِ انقلابهای علمی خواهم انداخت و جرح و تعدیلهایی را که وی در ضمیمة ...
بیشتر
در این مقاله قصد دارم نقدهایی را که دیویدسون برپایة نظریة علّیِ معنا بر آموزة قیاسناپذیریِ[1] کوهن وارد کرده بررسی و کوششهای یکی از مفسرانِ کوهن، هاوارد سانکی[2]، را در پاسخ به انتقادهای او به بحث بگذارم. در بخشِ نخست نگاهی کوتاه بر نظریة قیاسناپذیریِ کوهن در ساختارِ انقلابهای علمی خواهم انداخت و جرح و تعدیلهایی را که وی در ضمیمة همان کتاب و نیز در آثارِ بعدیِ خود در خصوصِ این نظریة جذاب، و در عینِ حال مناقشهبرانگیز، به عمل آورده مرور خواهم کرد. در بخشِ دوم نشان میدهم که چهگونه دیویدسون از رهگذرِ نقدِ ایدة «شاکلة مفهومی»[3] لوازمِ معناشناسانة این نظریه و نسبیگراییِ برخاسته از آن را به نقد میکشد و نشان میدهد که با اتخاذِ رویکردِ «تفسیرِ بنیادی»[4] چنان نظریهای از اساس بیمعنا خواهد بود. در بخشِ سوم، پاسخِ کوهن به دیویدسون را به طورِ گذرا مطرح میکنم و سپس نشان میدهم که چهگونه هاوارد سانکی «وابستگیِ تفسیر به ترجمه» را فرضِ پنهانِ نقدهای دیویدسون به شمار میآورد و با به چالش کشیدنِ آن راه را برای دفاع از آموزة قیاسناپذیری فراهم میکند. در پایان، نتیجه خواهم گرفت که با کنار گذاشتنِ آن فرض، میتوان آشتیای میان آموزهی «تفسیر بنیادی» و آموزهی «قیاسناپذیری» برقرار کرد.[1]. incommensurability thesis[2]. Howard Sankey[3]. conceptual scheme[4]. radical interpretation
ه گواهیِ کتابِ نقدِ عقلِ محض، یکى از دغدغههای اصلیِ کانت در سرتاسرِ پروژۀ نقادانۀ او یافتنِ پاسخى برای مسئلۀ امید است: اگر انسان تکلیفهای اخلاقیاى را که عقل بر گردنِ او نهاده به جای آورد، تا چه اندازه میتواند برای رسیدن به سعادت امیدوار باشد؟ جداییِ نظامِ طبیعت از نظامِ اخلاق در فلسفۀ کانت توجیهِ این امید را به مسئلهای اساسی ...
بیشتر
ه گواهیِ کتابِ نقدِ عقلِ محض، یکى از دغدغههای اصلیِ کانت در سرتاسرِ پروژۀ نقادانۀ او یافتنِ پاسخى برای مسئلۀ امید است: اگر انسان تکلیفهای اخلاقیاى را که عقل بر گردنِ او نهاده به جای آورد، تا چه اندازه میتواند برای رسیدن به سعادت امیدوار باشد؟ جداییِ نظامِ طبیعت از نظامِ اخلاق در فلسفۀ کانت توجیهِ این امید را به مسئلهای اساسی بدل میکند. اگر چه این مسئله، به گفتۀ خودِ کانت، مسئلهای توأمان نظری و عملیست، او در آثارِ نخستینِ خود میکوشد تنها با توسل به کارکردِ عملیِ عقل بدان پاسخ دهد، اما به خاطرِ شکافِ عمیقى که در فلسفۀ نظری و عملیِ او میانِ طبیعت و اخلاق وجود دارد، پاسخِ او چندان قانعکننده نیست. مدعای اصلیِ این مقاله آن است که کانت در نقدِ قوۀ حکم با پل زدن میانِ طبیعت و اخلاق _ فلسفۀ نظری و فلسفۀ عملی _ در واقع در صددِ رفعِ نواقصِ نظریۀ امیدِ خود برآمد و در نهایت با بهکارگیریِ مفهومِ غایتمندیِ طبیعت در فلسفۀ تاریخ توانست نظریهاى قانعکننده در بابِ امید بپروراند.