نوع مقاله : علمی - پژوهشی
چکیده
در جستار پیش رو، نخست طرحی کلی فراهم میآوریم از جدال میان واقعگرایی و ناواقعگرایی در فلسفۀ علم. در همین بستر، به معرفی واقعگرایی ساختاری به روایت جان وُرال (John Worrall)، بهمثابه دیدگاهی بینابینی در این جدال، میپردازیم. بیان سادۀ دیدگاه ورال چنین است: شناخت علمی ما تنها ناظر به ساختار جهان است. اما جیمز لیدیمن (James Ladyman) از این فراتر رفته و از دیدگاهی به نام واقعگراییِ ساختاریِ وجودی دفاع میکند و بر آن میشود که اساساً جهان، یعنی همان موضوع شناخت علمی ما، چیزی جز ساختار نیست. پس از مقدمه، در سه بخش (2، 3، و 4)، بهترتیب به معرفی دقیقتر واقعگراییِ ساختاریِ وجودی، مرور و بازسازیِ برخی انگیزهها و استدلالها به سود آن، و نیز تفکیک روایتهای مهم آن میپردازیم. فیلسوفِ مشهورِ علم، باس وَن فراسِن (Bas van Fraassen)، پس از فراهمآوردنِ خوانش و صورتبندی خود از واقعگراییِ ساختاریِ وجودی، ادعا میکند که این دیدگاه در باطن ناسازگار است. ما در دو بخشِ پسین (5 و 6)، با بازخوانی نقد ون فراسن، این ادعا را به چالش خواهیم کشید. نهتنها استدلالِ انتقادیِ وی خدشهبردار به نظر میرسد، بلکه خواهیم دید که خوانش سادۀ ون فراسن از واقعگرایی ساختاری وجودی شاید بتواند هوادارانِ این دیدگاه را که بارها به ابهام و کلیگویی متهم شدهاند به کار آید. هرچند به یک کاستی جدی در صورتبندی ون فراسن برخواهیم خورد، اما در آخرین بخش (7)، پیش از پایان سخن، اجمالاً نشان میدهیم که شاید فیلسوف دیگری -شَمیک داسگوپتا (Shamik Dasgupta)- خوانش کمابیش مشابهی را به سرانجام رسانده باشد.