نوع مقاله : علمی - پژوهشی
چکیده
با ظهور نظریة نسبیّت خاص، که در آن مفاهیم زمان و فضای مطلق کنار گذاشته میشوند و نسبیّت عام، که با تعبیرِ تجربی از هندسه و توجه به هندسة نااُقلیدسی همراه است، برخی عناصر مبنایی در نقد اول کانت، از جمله مفاهیم زمان و فضای مطلق و جایگاه هندسة اُقلیدسی بهعنوان گنجانیدة شهودِ فضاییِ محض، متزلزل گشتند و همین امر واکنشهای متفاوتی را برانگیخت. نظریة نسبیّت اینشتین از سه بابت در فلسفة کاسیرر ثمربخش ظاهر میشود. الف) اندراج نظریة نسبیّت اینشتین بهعنوان تاییدی بر معرفتشناسی عمومی وی، ب) اثبات کارایی اصول معرفتشناسانۀ کانت - ایدئالیسم انتقادی - در تحلیل نظریة نسبیّت، ج) کاربستِ اصل نسبیّت بر خودِ «نقد شناخت» و تبیین پروژۀ فلسفۀ صورتهای سمبولیک. کاسیرر در فلسفة کانت «قاعدة فهم» را دارای نقشی بنیادی در ایجاد نسبتهای زمانی و فضایی میداند و هندسة اُقلیدسی را همبستة ضروری صورتِ پیشینیِ ادراکِ فضایی در فلسفة کانت نمیداند. همچنین از دید کاسیرر به دلیل وجود ضروریِ صورتهای مفهومی ناوردا (مانند زمان، مکان، عدد و تابع) در نظریهها، مقایسه بین نظریهها امکانپذیر میشود و میتوان نتیجه گرفت که با پیشروی علم، نظریات علمیِ جامعتر (بهلحاظ گسترۀ تبیینی) و پالودهتر (بهلحاظ کنار گذاشتنِ دیدگاههای جوهری) میشوند. در نتیجه گذار از نظریات علمی متقدم به متأخر به شکلی تصادفی و اختیاری صورت نمیگیرد و تابع ضرورتی عینی ست؛ اگرچه نظریۀ فیزیکی عالیترین صورت شناخت نیست و در کنار سایر صورتهای نمادین بخشی از فعالیت نمادپردازی انسان محسوب میشود.