مهدی خبازی کناری؛ ندا راه بار
دوره 11، شماره 1 ، شهریور 1397، ، صفحه 75-106
چکیده
مقاله حاضر، ضمن پرداختن به پیشینه تاریخی امر پیشین تصریح می کند که این مفهوم در اندیشه کانت به مثابه قوام بخش احکام ضروری و معرفت شناختی ایفای نقش می کند و در اندیشه هایدگر و گادامر به وجهی دیگر ادامه حیات می دهد. این مقاله در جستجوی فهم این مساله است که وجوه معرفت شناسانه و هستی شناسانه از امر پیشین در اندیشه هایدگر و گادامر چگونه خود ...
بیشتر
مقاله حاضر، ضمن پرداختن به پیشینه تاریخی امر پیشین تصریح می کند که این مفهوم در اندیشه کانت به مثابه قوام بخش احکام ضروری و معرفت شناختی ایفای نقش می کند و در اندیشه هایدگر و گادامر به وجهی دیگر ادامه حیات می دهد. این مقاله در جستجوی فهم این مساله است که وجوه معرفت شناسانه و هستی شناسانه از امر پیشین در اندیشه هایدگر و گادامر چگونه خود را نشان می دهد. کانت در ساحت معرفت شناختی و هایدگر در ساحت هستی شناختی امر پیشین را بکار برده و گادامر به روایتی دیگر امر پیشین را در امتزاج این دو دیدگاه معرفت شناختی و هستی شناختی با یکدیگر قرار می دهد. به اختصار می توان گفت، امر پیشین در معرفت شناسی کانت، جزء ساختار لاینفک ذهن بوده و لازمه تحقق حکم ناظر بر واقع است. در هستی شناسی هایدگر، امر پیشین درک پیشین از وجود است که بنیاد شناخت در ساحت تجربه است و در اندیشه گادامر امر پیشین، ضرورتی عقلانی است که تاریخمندی فرد و تعلق آن به سنت و جامعه، وجه هستی شناختی آن است
مهدی خبازی کناری؛ فرزاد بالو
دوره 5، شماره 1 ، شهریور 1391
چکیده
دریدا بر آن است تا بنیانهای فلسفی غرب را با روش ساختارزدایی به چالش بکشد. اما روش بودن ساختارزدایی، به معنای امری متعین و دارای هویتی مستقل نیست، بلکه به بیان دریدا، آن همچون ویروس بیجانی است که با وجود تن میزبان به حرکت در میآید. به باور دریدا، بنیانهای اندیشۀ غربی بر مفاهیمی دوگانه استوار است، به گونهای که سویههای صورتبندی ...
بیشتر
دریدا بر آن است تا بنیانهای فلسفی غرب را با روش ساختارزدایی به چالش بکشد. اما روش بودن ساختارزدایی، به معنای امری متعین و دارای هویتی مستقل نیست، بلکه به بیان دریدا، آن همچون ویروس بیجانی است که با وجود تن میزبان به حرکت در میآید. به باور دریدا، بنیانهای اندیشۀ غربی بر مفاهیمی دوگانه استوار است، به گونهای که سویههای صورتبندی شده در ذیل مفهوم حضور نظیر: معقول، صادق، خیر، مرد، گفتار ... در پیوندی عمیق با یکدیگر، پارادایم لوگوس محوری را رقم میزنند. یکی از مهمترین مسیرهایی که دریدا در این جهت طی میکند، نقد گفتار محوری و نوشتار ستیزی اندیشۀ غربی است. دریدا در آثار گوناگون خود به اعاده حیثیت از نوشتار میپردازد. ناصرخسرو نیز در آثار گوناگون خود، بویژه در کتاب زاد المسافرین، به تأمل درباره ماهیت نوشتار و گفتار و رابطۀ آنها با یکدیگر میپردازد. اما او راهی غیر از راه گفتارمحوران و نوشتارمحوران در پیش میگیرد. ناصرخسرو با طرح مسأله شناخت، گفتار و نوشتار را گامهای ضروری و حتمی تکوین معرفتشناسی میداند. گفتار و نوشتار در رابطهای دیالکتیکی به هم گره خوردهاند. این مقاله دیدگاه دریدا و ناصر خسرو را در کنار هم مورد بررسی قرار میدهد.