بهنام اکبری؛ احمد علی اکبر مسگری
دوره 15، شماره 1 ، شهریور 1401، ، صفحه 7-29
چکیده
در این مقاله برآنیم تا به بررسی نظریۀ تشابه نزد سوآرز بپردازیم. سوآرز، از یک سو، به وحدت مفهوم «موجود» باور دارد و آن را حافظ وحدت موضوع دانش مابعدالطبیعه میداند، چون که بر اساس اصلی ارسطویی هر دانشی باید دربارۀ موضوعی واحد باشد و بدان سبب که سوآرز خداوند، عقول و مخلوقات را ذیل مفهوم «موجود به ماهو موجودِ واقعی» از موضوعات ...
بیشتر
در این مقاله برآنیم تا به بررسی نظریۀ تشابه نزد سوآرز بپردازیم. سوآرز، از یک سو، به وحدت مفهوم «موجود» باور دارد و آن را حافظ وحدت موضوع دانش مابعدالطبیعه میداند، چون که بر اساس اصلی ارسطویی هر دانشی باید دربارۀ موضوعی واحد باشد و بدان سبب که سوآرز خداوند، عقول و مخلوقات را ذیل مفهوم «موجود به ماهو موجودِ واقعی» از موضوعات مابعدالطبیعه برمیشمرد، به وحدت مفهوم «موجود» نیاز دارد. از سوی دیگر، نظریۀ تشابه در فلسفۀ مدرسی و بهویژه توماسی موجب آن میشود که فاصلۀ وجودشناختی میان خدای خیر محض و جهانی که ثمرۀ گناه نخستین و ذاتاً شرّ است، حفظ شود، زیرا مفهوم موجود را در باب خداوند و مخلوقات نه مفهومی یکسان، بلکه صرفاً متشابه میداند. ازاینرو سوآرز قرائت سنّتی کاژتانی را کنار مینهد تا بتواند هم وحدت مفهوم موجود را حفظ کند و هم تشابه را رد نکند. او تشابه حمل ذاتی را برمیگزیند که در آن نخست، تشابهِ یک مفهوم با مفهومی دیگر و نه تشابه دو مفهوم با مفهومی سوم مطرح است و دوم این که مفهومِ موجود به طور ذاتی در هر دو سوی تشابه وجود دارد. در این مقاله خواهان آنیم تا اثبات کنیم که این رویکرد موجب آن میشود که تشابه حملِ ذاتی سوآرز همان اشتراک تشکیکی ابنسینا و اشتراک معنوی اسکوتوسی شود و سوآرز ضمن استفاده از خصایص اشتراک معنوی، مانند وحدت مفهوم «موجود» در مابعدالطبیعۀ خود، صرفاً به طور صوری و در عنوان قائل به تشابه است و کاملاً از آن دور میشود.
محمود وحیدنیا؛ احمد علی اکبر مسگری
دوره 14، شماره 2 ، بهمن 1400، ، صفحه 223-252
چکیده
در جستار پیش رو، نخست طرحی کلی فراهم میآوریم از جدال میان واقعگرایی و ناواقعگرایی در فلسفۀ علم. در همین بستر، به معرفی واقعگرایی ساختاری به روایت جان وُرال (John Worrall)، بهمثابه دیدگاهی بینابینی در این جدال، میپردازیم. بیان سادۀ دیدگاه ورال چنین است: شناخت علمی ما تنها ناظر به ساختار جهان است. اما جیمز لیدیمن (James Ladyman) از این فراتر ...
بیشتر
در جستار پیش رو، نخست طرحی کلی فراهم میآوریم از جدال میان واقعگرایی و ناواقعگرایی در فلسفۀ علم. در همین بستر، به معرفی واقعگرایی ساختاری به روایت جان وُرال (John Worrall)، بهمثابه دیدگاهی بینابینی در این جدال، میپردازیم. بیان سادۀ دیدگاه ورال چنین است: شناخت علمی ما تنها ناظر به ساختار جهان است. اما جیمز لیدیمن (James Ladyman) از این فراتر رفته و از دیدگاهی به نام واقعگراییِ ساختاریِ وجودی دفاع میکند و بر آن میشود که اساساً جهان، یعنی همان موضوع شناخت علمی ما، چیزی جز ساختار نیست. پس از مقدمه، در سه بخش (2، 3، و 4)، بهترتیب به معرفی دقیقتر واقعگراییِ ساختاریِ وجودی، مرور و بازسازیِ برخی انگیزهها و استدلالها به سود آن، و نیز تفکیک روایتهای مهم آن میپردازیم. فیلسوفِ مشهورِ علم، باس وَن فراسِن (Bas van Fraassen)، پس از فراهمآوردنِ خوانش و صورتبندی خود از واقعگراییِ ساختاریِ وجودی، ادعا میکند که این دیدگاه در باطن ناسازگار است. ما در دو بخشِ پسین (5 و 6)، با بازخوانی نقد ون فراسن، این ادعا را به چالش خواهیم کشید. نهتنها استدلالِ انتقادیِ وی خدشهبردار به نظر میرسد، بلکه خواهیم دید که خوانش سادۀ ون فراسن از واقعگرایی ساختاری وجودی شاید بتواند هوادارانِ این دیدگاه را که بارها به ابهام و کلیگویی متهم شدهاند به کار آید. هرچند به یک کاستی جدی در صورتبندی ون فراسن برخواهیم خورد، اما در آخرین بخش (7)، پیش از پایان سخن، اجمالاً نشان میدهیم که شاید فیلسوف دیگری -شَمیک داسگوپتا (Shamik Dasgupta)- خوانش کمابیش مشابهی را به سرانجام رسانده باشد.
محمد شفیعی؛ احمد علی اکبر مسگری
دوره 12، شماره 1 ، مرداد 1398، ، صفحه 129-157
چکیده
در این مقاله به تبارشناسی مفاهیم حکم، گزاره و جمله-نشانه و نحوه موضوعیت یابی آنها در منطق در خلال دو جریان اصلی مطالعات منطقی در قرن نوزدهم میلادی می پردازیم. این دو جریان را می توان سنت جبری، که منطق را نوعی از جبر و حساب قلمداد می کند، و سنت نظریه استنتاجی، که استنتاج را جدا از جبر و بنیادی تر از آن می داند، نامید. ما در این مقاله از ...
بیشتر
در این مقاله به تبارشناسی مفاهیم حکم، گزاره و جمله-نشانه و نحوه موضوعیت یابی آنها در منطق در خلال دو جریان اصلی مطالعات منطقی در قرن نوزدهم میلادی می پردازیم. این دو جریان را می توان سنت جبری، که منطق را نوعی از جبر و حساب قلمداد می کند، و سنت نظریه استنتاجی، که استنتاج را جدا از جبر و بنیادی تر از آن می داند، نامید. ما در این مقاله از کانت آغاز می کنیم که تلاش او برای تفکیک منطق از متافیزیک نقش عمده ای بر هر دو جریان داشته است و همچنین پژوهش های او در مورد حکم و انواع آن را می توان نقطه شروع نظریه سنت اسنتاجی دانست. نشان می دهیم که چگونه در یک سنت منطقی مفهوم حکم و در قدم بعدی گزاره مفاهیم مرکزی منطق قلمداد می شوند و در سنتی دیگر مفهوم جمله و به تبع آن مفهوم فرمول درستساخت و قواعد معطوف به آن محور مطالعات منطقی را شکل می دهد. سیر این تحولات را درآرای کانت، بولتزانو، بول و فرگه پی خواهیم گرفت و نهایتا به تحلیل دیدگاه پدیده شناسانه هوسرل از ماهیت مفاهیم مذکور و نسبت آنان با منطق خواهیم پرداخت.
احمد علی اکبر مسگری؛ سید محمد مهدی ساعتچی
دوره 6، شماره 2 ، اسفند 1392
چکیده
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیلگرایانۀ پروژۀ زیباییشناسی در فلسفۀ عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازهای را جایگزین آن میکند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت میدهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشۀ روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطۀ زیباییشناسی ...
بیشتر
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیلگرایانۀ پروژۀ زیباییشناسی در فلسفۀ عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازهای را جایگزین آن میکند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت میدهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشۀ روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطۀ زیباییشناسی (که پیشتر زیبایی طبیعی و هنری را در بر میگرفت) آن را صراحتاً نمودی از حقیقت در جریانی تاریخی خواند. در نظام کلی فلسفۀ هگل، هنر به همراه دین و فلسفه، عظیمترین نمود تجلی حقیقت است، لیکن در امر محسوس. زیباییشناسی هگل با رویکرد دیالکتیکی خود، بدون قصد بازگشت به دوره پیشانقدی، به دنبال گشودن افق تازهای برای فلسفۀ هنر و در نتیجه، آگاهی تکاملیافتهتری در مسیری تاریخی به هنر است. در این پارادایم نوین، هنر به قلمرو حقیقت ارتقا مییابد، قلمروی که با فلسفه مشترک است، و بنابراین گذر از زیباییشناسی صرف را به فلسفۀ هنر ممکن میسازد. بدین ترتیب، عطف توجه به زیبایی هنری و پیوند دادن آن با حقیقت و فلسفه، دگرگونیهای دامنهداری را در این زمینه به دنبال دارد. پیرو پرداختن به زیبایی هنری به جای طبیعی، مفهوم هنر و زیبایی، تحت عنوان بیانی انسانی و تاریخی، در راستای آگاهی و آزادی قرار میگیرد. از این رو، هنر و فلسفه به قلمرو واحدی تعلق دارند و دیگر بیگانه باهم در نظر گرفته نمیشوند، اگرچه ظاهراً به بیان هگل، فلسفه در جایگاهی برتر از هنر نشانده شود.
احمد علیاکبر مسگری؛ موسی محمدیان
دوره 2، شماره 1 ، شهریور 1388
چکیده
کانت در بنیادهای مابعدالطبیعی علم طبیعی، تلاش میکند تا با فراهم آوردن بخشی محض برای فیزیک نیوتنی، آن را به علم به معنای حقیقی کلمه تبدیل کند. او در ضمن این کار، فیزیک نیوتنی را از مفاهیمی که از نقطه نظر فلسفة نقدی تهی و فاقد وجاهتاند پیرایش کرده و تلاش میکند مفاهیمی سازگار با این فلسفه را جایگزین آنها کند. در نتیجه او در چندین ...
بیشتر
کانت در بنیادهای مابعدالطبیعی علم طبیعی، تلاش میکند تا با فراهم آوردن بخشی محض برای فیزیک نیوتنی، آن را به علم به معنای حقیقی کلمه تبدیل کند. او در ضمن این کار، فیزیک نیوتنی را از مفاهیمی که از نقطه نظر فلسفة نقدی تهی و فاقد وجاهتاند پیرایش کرده و تلاش میکند مفاهیمی سازگار با این فلسفه را جایگزین آنها کند. در نتیجه او در چندین موضع مهم در تقابل کامل با نیوتن قرار میگیرد که یکی از این مواضع، بحث ماهیت ماده است. نیوتن از قائلان به نظریة اتمیسم است حال آن که کانت در برابر این تلقی، نظریة دینامیکی ماده را مطرح میکند. طبق این نظریه ماده ذاتا دارای نیروهای بنیادینی است که امکان ماده مبتنی بر آنهاست. او با برشمردن ایرادات اتمیسم از نقطه نظر فلسفة استعلایی، نظریة جدید خود را همساز با این فلسفه پیشنهاد میدهد. در این مقاله تلاش بر این است که با بررسی متقابل این دو نظریة رقیب، انگیزههای کانت برای ارائة نظریة دینامیکی ماده را بهتر بشناسیم.