احمد علی اکبر مسگری؛ سید محمد مهدی ساعتچی
دوره 6، شماره 2 ، اسفند 1392
چکیده
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیلگرایانۀ پروژۀ زیباییشناسی در فلسفۀ عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازهای را جایگزین آن میکند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت میدهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشۀ روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطۀ زیباییشناسی ...
بیشتر
هگل طرح سوبژکتیو و تقلیلگرایانۀ پروژۀ زیباییشناسی در فلسفۀ عصر روشنگری را در نظام فلسفی خود دگرگون کرده و مسیر تازهای را جایگزین آن میکند، به طوری که در این رویکرد تازه، موضوع «ذوق» جای خود را به بازاندیشی پیرامون نسبت هنر و حقیقت میدهد. هگل با تجدید نظر در میراث اندیشۀ روشنگری و به تبع آن، ممتاز کردن هنر در حیطۀ زیباییشناسی (که پیشتر زیبایی طبیعی و هنری را در بر میگرفت) آن را صراحتاً نمودی از حقیقت در جریانی تاریخی خواند. در نظام کلی فلسفۀ هگل، هنر به همراه دین و فلسفه، عظیمترین نمود تجلی حقیقت است، لیکن در امر محسوس. زیباییشناسی هگل با رویکرد دیالکتیکی خود، بدون قصد بازگشت به دوره پیشانقدی، به دنبال گشودن افق تازهای برای فلسفۀ هنر و در نتیجه، آگاهی تکاملیافتهتری در مسیری تاریخی به هنر است. در این پارادایم نوین، هنر به قلمرو حقیقت ارتقا مییابد، قلمروی که با فلسفه مشترک است، و بنابراین گذر از زیباییشناسی صرف را به فلسفۀ هنر ممکن میسازد. بدین ترتیب، عطف توجه به زیبایی هنری و پیوند دادن آن با حقیقت و فلسفه، دگرگونیهای دامنهداری را در این زمینه به دنبال دارد. پیرو پرداختن به زیبایی هنری به جای طبیعی، مفهوم هنر و زیبایی، تحت عنوان بیانی انسانی و تاریخی، در راستای آگاهی و آزادی قرار میگیرد. از این رو، هنر و فلسفه به قلمرو واحدی تعلق دارند و دیگر بیگانه باهم در نظر گرفته نمیشوند، اگرچه ظاهراً به بیان هگل، فلسفه در جایگاهی برتر از هنر نشانده شود.
محمدرضا شریف زاده؛ اسماعیل بنی اردلان
دوره 6، شماره 2 ، اسفند 1392
چکیده
این مقاله به تبیین اهمیت تحلیل فلسفی در رویکرد دانتو برای تعریف هنر میپردازد. فلسفۀ هنر دانتو در تلاقی سنت فلسفی قارهای و تحلیلی قرار دارد، ضمن آنکه رویکرد او به فلسفۀ هنر را میتوان پساتحلیلی نیز خواند. دانتو علیرغم ممنوعیت نوویتگنشتاینیها برای تعریف هنر، تلاش دارد که تعریف کاملی از آن ارائه دهد. در نظریۀ او با عنوان «عالم ...
بیشتر
این مقاله به تبیین اهمیت تحلیل فلسفی در رویکرد دانتو برای تعریف هنر میپردازد. فلسفۀ هنر دانتو در تلاقی سنت فلسفی قارهای و تحلیلی قرار دارد، ضمن آنکه رویکرد او به فلسفۀ هنر را میتوان پساتحلیلی نیز خواند. دانتو علیرغم ممنوعیت نوویتگنشتاینیها برای تعریف هنر، تلاش دارد که تعریف کاملی از آن ارائه دهد. در نظریۀ او با عنوان «عالم هنر» میتوان با تکیه بر رویکرد فلسفی گستردهتر مبنی بر همتایان تمایزناپذیر، الزام حضور فلسفه را در هنر دانستن چیزی عیان ساخت. در نظر دانتو، گسترش تاریخ هنر در حدود سال 1964 همزمان با عرضۀ جعبههای صابون بریلوی وارهول به پایان می-رسد. از این بابت میتوان نتیجه گرفت که ما دیگر قادر نیستیم به لحاظ ادراکی بین اثر هنری و شیئ روزمره تمایز قائل شویم. بدین ترتیب، آنچه یک اثر هنرى را از یک شیئ معمولى متمایز مىسازد، وجود یک نظریه هنرى است؛ همانطورکه در هر دورهای از تاریخ، آگاهانه یا ناآگاهانه، در تعیین هنر از غیر هنر، نظریهای درکار بوده است. اما امروزه، این امر، وجه تازهای به خود گرفته است، همچنانکه هنر فراتر از چارچوب تجربه زیباشناختی رفته و با مسائل سیاسی، فرهنگی، فلسفی و ... درگیر شده است.