نوید افشارزاده؛ امیر نصری
دوره 11، شماره 2 ، اسفند 1397، ، صفحه 263-287
چکیده
موریس بلانشو، فیلسوف و ادیب فرانسوی، علیرغم آنکه در زمانه خود شخصیتی کمتر شناخته شده به شمار میرفت، اما آثارش از نیمه دوم قرن بیستم تا به امروز مورد توجه فلاسفه و منتقدان ادبی واقع شده است. آنچه نوشتههای بلانشو را متمایز میسازد، رویکرد قطعهوار او در قبال فلسفه و ادبیات است که بیش از آنکه به تدوین نظریههای فلسفی ...
بیشتر
موریس بلانشو، فیلسوف و ادیب فرانسوی، علیرغم آنکه در زمانه خود شخصیتی کمتر شناخته شده به شمار میرفت، اما آثارش از نیمه دوم قرن بیستم تا به امروز مورد توجه فلاسفه و منتقدان ادبی واقع شده است. آنچه نوشتههای بلانشو را متمایز میسازد، رویکرد قطعهوار او در قبال فلسفه و ادبیات است که بیش از آنکه به تدوین نظریههای فلسفی و ادبی بینجامد، منجر به ضد-نظریه و در نتیجه بینشی غیرسیستماتیک به این دو حوزه شده است. از چشمگیرترین جنبههای اندیشه بلانشو، بحث در باب نسبت غریبی است که او میان خاستگاه ادبیات و مسئله تناهی و مرگ برقرار میسازد. جستارحاضر، در پی خوانش آراء بلانشو در خصوص ادبیات، به مسئله تعریف ناپذیریِ آن و سپس خاستگاه ادبیات میپردازد و از خلال تحلیل دیدگاه بلانشو در باب مرگ، نسبتِ این دو موضوع را به بحث و بررسی میگذارد. چنان که خواهیم دید، تصور بلانشو در خصوص تناهی و نیهیلیسم را میتوان به نحوی ناسازنما برسازندهی راز ابهام ادبیات و خاستگاه آن تلقی کرد.