در فلسفۀ یونان، موجود با «آنچه واقعاً هست» همراه صورت بود. در واقع موجود، صورت و جوهر غالباً به یک مهنا بکار می رفت و میتوان نزد یونانیان از مابعدالطبیعۀ صورت نام برد. متفکران قرون وسطای متقدم- قرون پنجم تا دوازدهم میلادی- با اینکه دربارۀ وجود بحث کردند، ولی طریق بونانیان را در پیش گرفتند و وجود را با صورت و جوهر همراه کردند. اینان نیز همانند یونانیان وجود را موضوع فلسفه قرار ندادند و در واقع مستکلمانی بودند که دغدغۀ اصلیشان خداشناسی و تبیین مبانی و آموزههای ایمانی و تطبیق آنها با مبانی فلسفۀ یونان بود. برای بحث جامع درباۀ «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» و دور شدن از طریق بونانی هستی شناسی در غرب باید منتظر ترجمۀ آثار ابن سینا به زبان لاتینی در قرن دوازدهم میلادی شد.