مقالۀ حاضر قصد دارد با تحلیل نخستین بند از «درآمد» کتاب «پدیدار شناسی روح» از منظر شناختشناسی، معضل فلسفۀ جدید را در حوزۀ شناخت، که همانا شکاکیت و گسست بین امر مطلق از یک سو و حوزۀ شناخت از دیگر سو است، حل و فصل کند. تبیین مسأله استوار بر دو استعاره و تلقی از شناخت است؛ شناخت در مقام ابزار و شناخت در مقام واسطه/ رسانه، که اصالت روش را در پی داشته است. «درآمد» پدیدارشناسی با این تلقی از شناخت، از در مخالفت در آمده و حسب منطق درونی پدیدارشناسی روح، به جمع بین امر مطلق و حوزۀ شناخت یا ساحت پدیداری و ناپدیداری واقعیت میپردازد .