بحث معاصر در باب واقعانگاری اخلاقی ، پس از یک سده که از آغاز آن از سوی جرج ادوارد مور در کتاب اصول اخلاق میگذرد، هنوز پیچیدگیهای زیادی دارد. این پیچیدگیها عمدتاً معلول این است که کسانی که به این بحث توجه کردهاند، دربارۀ موضوع بحث واقعانگاری اختلافهای بارزی دارند؛ مشکل اساسی این است که دربارۀ معنای واقعانگاری در حوزه اخلاق اجماع وجود ندارد. واقعانگاری اخلاقی موضِعی «فرااخلاقی» است. نظریههایی که با این نام معرفی شدهاند (یا مدافعانشان آنها را به این نام خواندهاند)، با هم تفاوتهای قابل توجهی داشته و دارند. به همین دلیل بعید است بتوان واقعانگاری اخلاقی را بهنحوی صورتبندی کرد همه این نظریهها را تمام و کمال منعکس کند. با این حال، اگر بخواهیم دیدگاههای فرااخلاقی گوناگونی را که «واقعانگار» دانسته میشوند یکجا توصیف کنیم، باید بگوییم که همه مدعیاند «اخلاق» به نحوی از انحاء، از مواضع و نیز رفتارهای مردمان، نوعی استقلال دارد. اما مسأله مهم، اتفاقاً همین «نحوه» استقلال است؛ واقعیت اخلاقی چه نحو استقلالی از واقعیت نااخلاقی دارد. واقعانگار اخلاقی، در پاسخ به این سؤال، به مراتب یا سطوح مختلفی از واقعانگاری اخلاقی میتواند قائل شود (البته به شرط دفاع از موضع خود). در این گفتار چهار سطح تشخیص داده شده و بنا بر تحلیلها، واقعانگار اخلاقی تمامعیار (ملتزم به همۀ لوازم آن) گزیری ندارد از این که در همۀ این سطوح واقعانگار باشد.