هیچ گفتمانی خودبسنده نیست، چراکه بر زمینۀ مفاهیم و اندیشههای پیش از خود، بنا شده است. دریدا گفتمان علوم انسانی را میراثبر مفاهیمی میداند که با خود نظامهای متافیزیکی را حمل میکنند. در نظر او ما وقتی متوجه این مهم شدیم که به ساختاربودن ساختار اندیشیدیم. ساختارهای متافیزیکی همواره دربرگیرندۀ «پیرامونی» هستند که حول یک «مرکز» قوام یافته است و این مرکز جلوی بازی نامتناهی پیرامون را میگیرد. دریدا با واسازی تقابل مرکز/ پیرامون، بازی را به گفتمان علوم انسانی باز فرا میخواند. مرکز، موقعیت ممتاز خویش را از ساختار میگیرد و این مرکززدایی ما را با ناتمامیتی ابدی مواجه میسازد که لازمۀ آن سکونت همیشگیمان در میانه است. ما همواره با تفسیری از تفسیرها سروکار داریم، نه تفسیری از واقعیت.