دانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220دیالکتیک الفت و بیگانگی در واقعۀ فهم97563FAاصغر واعظیدانشگاه شهید بهشتی0000-0003-1400-1904اسماعیل قائدیدانشگاه شهید بهشتیJournal Article20150517دیالکتیک الفت و بیگانگی توسط نظریهپردازان هرمنوتیک رمانتیک مطرح شد. ایشان کوشیدند تا با تبیین عناصر مقوم این دیالکتیک، روند وقوع فهم را به تصویر کشند. شلایرماخر در گسترۀ تفسیر دستوری الفت و بیگانگی، هر دو را به زبان و کارکردهای آن ارجاع میدهد. اما در تفسیر فنی یا روانشناختی به گونهای متافیزیک فردیت روی آورده و آن را بنیان بیگانگی قلمداد میکند. او بر این باور است که با رهیافت به ذهنیت مؤلف میتوان بر این بیگانگی چیره و به فهم متن نائل شد. از نظر وی چنین رهیافتی توسط حدس انجام میپذیرد. بنابراین حدس عامل الفت با فرد بیگانه است. اما گادامر که از یک سو از تبیین روانشناختی شلایرماخر چندان خرسند نیست و بیشتر به حیث تاریخمند فهم نظر دارد و از سوی دیگر وقوع فهم را مستلزم حضور دو عنصر الفت و بیگانگی میداند و فاصلۀ تاریخی و اختلاف افق هرمنوتیکی را عامل بیگانهساز و سنت را مایۀ الفت میداند، معتقد است که فهم همواره طی یک روند دیالکتیکی و بر مبنای تقابل این عناصر به وقوع میپیوندد.https://kj.sbu.ac.ir/article_97563_233e556cdcf2c5239d2141c47474b5f5.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220تحلیل فیلسوفان تحلیلی از فردیت و هویت شیئ در نظریۀ جزئیهای برهنه97565FAرضا ماحوزیپژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعیJournal Article20150517به عقیدۀ پیروان نظریۀ «اساس»، «جزئی برهنه» مفهومی ضروری و لازمۀ هستیشناختی «جزئیهای انضمامی» یا همان اشیاء معمولی و روزمره است. به عقیدۀ اینان، یک جزئی انضمامی مجموعهای مرکب از کیفیات و هستندهای متفاوت به نام اساس است که همچون موضوع و حامل کیفیات عمل کرده و امکان اجتماع آنها در این مجموعه، تغییر آنها و هویت و فردیت جزئیهای انضمامی را میسر میسازد. در این نوشتار پس از معرفی مفهوم اساس به عنوان جزئی برهنه و بررسی دلایل ایجابی و سلبی آن، برمبنای ضعفهای این نظریه نشان خواهیم داد که مفهوم اساس بدون لحاظ صورتهای نوعیه مورد نظر ارسطو و حکمای اسلامی، مفهومی نارسا و ناقص است و نمیتوان برای تبیین جزئیهای انضمامی از آن بهره برد.https://kj.sbu.ac.ir/article_97565_f133000940d8d47f6d56ac0aabbed0cd.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220دریدا و گفتمان علوم انسان97568FAحسن فتحزادهدانشگاه زنجان0000-0002-0901-7330Journal Article20150517هیچ گفتمانی خودبسنده نیست، چراکه بر زمینۀ مفاهیم و اندیشههای پیش از خود، بنا شده است. دریدا گفتمان علوم انسانی را میراثبر مفاهیمی میداند که با خود نظامهای متافیزیکی را حمل میکنند. در نظر او ما وقتی متوجه این مهم شدیم که به ساختاربودن ساختار اندیشیدیم. ساختارهای متافیزیکی همواره دربرگیرندۀ «پیرامونی» هستند که حول یک «مرکز» قوام یافته است و این مرکز جلوی بازی نامتناهی پیرامون را میگیرد. دریدا با واسازی تقابل مرکز/ پیرامون، بازی را به گفتمان علوم انسانی باز فرا میخواند. مرکز، موقعیت ممتاز خویش را از ساختار میگیرد و این مرکززدایی ما را با ناتمامیتی ابدی مواجه میسازد که لازمۀ آن سکونت همیشگیمان در میانه است. ما همواره با تفسیری از تفسیرها سروکار داریم، نه تفسیری از واقعیت.https://kj.sbu.ac.ir/article_97568_3f2c3a47a541432f59c99dc588c94367.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220رابطۀ قوه و امکان در Θ397572FAاحمد عسگریدانشگاه شهید بهشتی0000-0002-6062-7548Journal Article20150517ارسطو در Θ3 در مقابل مگاریان که قائل بودند پیش از فعل قوه وجود ندارد و تنها زمانی که چیزی در حال فعلیت است «قادر» است، قوه را از فعل متمایز میکند و چهار استدلال در اثبات وجود قوه میآورد. ارسطو همچنین صراحتاً قوه را با امکان مربوط میسازد. حال در اینجا این سئوال پیش میآید که ارسطو چگونه از قوه به امکان عبور کرده است؟ در این مقاله سعی شده است رابطۀ قوه و امکان توضیح داده شود. تحلیل حرکت، ارسطو را به قوه میرساند و امکان، مفهوم ملازم قوه است. ارسطو ابتدا قوه را مستقل از امکان توضیح میدهد و در نهایت توضیح دیگری از قوه بر اساس مفهومی که ملازم با آن است، یعنی امکان، ارائه میدهد. عبارات او در Θ3 و Θ4 میتواند اینگونه تفسیر شود که ارسطو فهمی زمانی از ضرورت، امکان و امتناع دارد. در مقابل در اینجا اینگونه استدلال شده که تفسیر زمانی از جهات سهگانه نمیتواند درست باشد و ارسطو تنها تعابیری زمانی از آنها داشته است، بدون آنکه لزوماً بخواهد آنها را به زمان تحویل دهد. علت تعابیر زمانی ارسطو از جهات میتواند این باشد که امکان در اینجا در ارتباط با قوه و حرکت طرح شده است.https://kj.sbu.ac.ir/article_97572_f17c8c13f9172860fdd8f202c9a2b662.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220تبیین تلقی پدیدارشناسانۀ مرلوپونتی از نقاشیهای سزان97574FAنادر شایگانفردانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران0000-0003-0316-8397پرویز ضیاء شهابیدانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهرانJournal Article20150517موریس مرلوپونتی(1961-1908) اساس تفکرش در کتاب پدیدارشناسی ادراک را بر مفهوم «در- جهان – بودن» استوار کرده است. او به تأسی از هوسرل و هیدگر، سعی دارد در خصوص نسبت ما و جهان تأمل کند. یکی از مفاهیم بسیار مهم در اندیشههای پدیدارشناسانۀ هوسرل، بازگشت به شیئ است که علم معاصر از آن غافل مانده است و مرلوپونتی سعی دارد با تکیه بر طبیعت و شیئ به تصویر درآمده در آثار سزان، مسئلۀ پدیدارشناسانۀ بازگشت به شیئ و طبیعت را تبیین کند. او میکوشد تا نقاشیهای سزان را حد واسط دو نوع تحویل متمایز یعنی تحویل استعلایی و ذاتگرا قرار دهد و از این طریق شکاف میان این دو تحویل را پر نماید. تحقیق حاضر به شیوهای پدیدارشناسانه به اهتمام مرلوپونتی در خصوص مفهوم طبیعت، شیئ و رهیافت هنرمندانۀ سزان به این مفاهیم میپردازد و سعی دارد تبیین نماید که بنا بر آموزههای مرلوپونتی نقاشیهای سزان چگونه میتواند شکاف میان آگاهی و جهان را پرنماید.https://kj.sbu.ac.ir/article_97574_bae50b4b399a7dedab56c85f74c412ce.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220بررسی تطبیقی خوانش ویتگنشتاین و گادامر از تاریخمندی فهم97577FAمحمد رعایت جهرمیپژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامیJournal Article20150517سیطرۀ منطق گزارهای بر مشی فلسفیِ ویتگنشتاین اول که در تعابیری چون تصویر، بازنمایی، تطابق و تناظر رخ مینمایانند از یک سو، و روح حاکم بر جریان تحلیلی با درونمایههای علمگرا، متافیزیکستیز و منطقمحورش از دیگر سو، دعویِ تاریخگراییِ ویتگنشتاین و التفات وی به تلقی مرسوم هرمنوتیکی را به چالش میکشند. این در حالی است که دلالتهای تاریخی نهفته در رویۀ زمینهگرایانۀ ویتگنشتاین دوم در سایه تعابیری چون عرف، بازی، قاعده، فرهنگ و زبان مشترک هستند، که تاریخگراییِ خفیف وی را موجه مینمایند. در مقابل، تاریخ از ارکان کلیدی سامانۀ هرمنوتیکی گادامر است، که ارتباط آن با زمانمندی و سنت، بدیهی است. در نهایت، باوجود واگراییِ محتواییِ انکارناشدنی، تأکید بر ابعاد زمینهگرایی مذکور، تقریب نسبی اندیشههای ویتگنشتاین دوم و گادامر را در این حوزه، موجب میشود.https://kj.sbu.ac.ir/article_97577_ce1c759e3b42872bcd6fdb886ac39b9e.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-73224220120220معرفت شهودی و عقلانی در حکمت اشراقی سهروردی97580FAمحمدتقی جانمحمدیدانشگاه شهید بهشتیJournal Article20150517«حکمت» اصیل نزد سهروردی آن است که بر دریافتهای شهودی و ذوقی مبتنی باشد. ولی دریافتهای شهودی، دفعی، بسیط، بیانناپذیر و غیرگزارهایاند، حال آنکه مخاطب حکمت اشراق با نظامی فلسفی مواجه است که از تألیف مفاهیم و گزارهها پدید آمده است و دو ویژگی مهم آن تدریجیالحصول و تفصیلی بودن است. با این اوصاف چگونه ممکن است معرفتی که فینفسه بیان-ناپذیر است، مبنای معرفتی شود که فی حد ذاته با مفاهیم و گزارهها تقویم میشود؟ نگارنده در این مقاله با نگاهی روششناختی به حکمت اشراق سهروردی نشان میدهد که حکمتِ بحثی اشراق که توسط او به رشته تحریر درآمده است، چیزی متمایز از معارف شهودیاش بوده و دلالتش بر شهودات نیز به نحو مجازی و یا اعتباری است. در حکمت اشراق، عقل در کشف حقیقت ناتوان، ولی در نظامسازی مبتنی بر شهودات باطنی، خلّاق و اصیل است. وظیفۀ عقل در این مقام نقّادی، مفهومسازی و نهایتاً انسجامبخشی به نظام معرفتی گزارهای است؛ امری که نمیتوان آن را از شهود انتظار داشت.https://kj.sbu.ac.ir/article_97580_f899900d68352f4a3f26e2a19551519d.pdf