اسطوره، نه صورت ابتدایی و خام بینش بشری، بلکه منطق غالب بشر جاویدان و مقدس است؛ منطق «خاستگاه» و «تکراری» که در ساختار دقیق و یکپارچه اش، هر امر جزیی را به مرتبة «دال ابدیت» بر میکشد. ضرورت و قطعیت این منطق،تنها در قیاس با پارادایم تاریخی فهم میشود. «خاستگاه باوری» اساطیری در پی آنست که کثرات و تفاوتها را در یک اصل و سرچشمه گردآورده و بدین ترتیب آنها را به هویتهای جاودانه و نمونههای مثالی بدل سازد؛ هویاتی که همان طبایع یا راز بی زمان اشیا هستند. هر رویداد همان نادرة نخستین است .همین رجعت و بازگشت به منشأیی واحد، در سرشت خود،اشتیاق به «وحدت» و «کل» را مستور ساخته است. برهم نهاد این «خاستگاه باوری» و «وحدتگرایی»، دستیابی به نگرش «ضد تاریخی» در چشمانداز اسطورهای است؛ در چنین جهانی، انکشاف ابدیت با «انکار تاریخ» پیوند میخورد.