این مقاله به تبیین اهمیت تحلیل فلسفی در رویکرد دانتو برای تعریف هنر میپردازد. فلسفۀ هنر دانتو در تلاقی سنت فلسفی قارهای و تحلیلی قرار دارد، ضمن آنکه رویکرد او به فلسفۀ هنر را میتوان پساتحلیلی نیز خواند. دانتو علیرغم ممنوعیت نوویتگنشتاینیها برای تعریف هنر، تلاش دارد که تعریف کاملی از آن ارائه دهد. در نظریۀ او با عنوان «عالم هنر» میتوان با تکیه بر رویکرد فلسفی گستردهتر مبنی بر همتایان تمایزناپذیر، الزام حضور فلسفه را در هنر دانستن چیزی عیان ساخت. در نظر دانتو، گسترش تاریخ هنر در حدود سال 1964 همزمان با عرضۀ جعبههای صابون بریلوی وارهول به پایان می-رسد. از این بابت میتوان نتیجه گرفت که ما دیگر قادر نیستیم به لحاظ ادراکی بین اثر هنری و شیئ روزمره تمایز قائل شویم. بدین ترتیب، آنچه یک اثر هنرى را از یک شیئ معمولى متمایز مىسازد، وجود یک نظریه هنرى است؛ همانطورکه در هر دورهای از تاریخ، آگاهانه یا ناآگاهانه، در تعیین هنر از غیر هنر، نظریهای درکار بوده است. اما امروزه، این امر، وجه تازهای به خود گرفته است، همچنانکه هنر فراتر از چارچوب تجربه زیباشناختی رفته و با مسائل سیاسی، فرهنگی، فلسفی و ... درگیر شده است.