دانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219نسبیّت اینشتین و مسئله معقولیت علمی در فلسفه کاسیررنسبیّت اینشتین و مسئلة معقولیت علمی در فلسفة کاسیرر73210080510.29252/kj.2021.213712.0FAامیر حاجی زادهدانشگاه علامه طباطبائیحسین کلباسی اشتریدانشگاه علامه طباطبائیJournal Article20200321با ظهور نظریه نسبیّت اینشتین و ابتنای آن بر هندسه ی نااُقلیدسی، تفکر غالبی که بر مبنای آن کانت نقد اول خود را بنا نهاده بود ( قطعیت هندسه اُقلیدسی و قوانین حرکت نیوتن)، متزلزل گشت و همین امر واکنش های متفاوتی را برانگیخت. در این میان ارنست کاسیرر از مکتب ماربورگ در رسالهای مستقل به موضوع پرداخت. نظریه نسبیّت اینشتین از سه بابت در فلسفه کاسیرر ثمربخش ظاهر میشود. الف) اندراج نظریه نسبیّت اینشتین به عنوان تاییدی بر معرفتشناسی عمومیوی، ب) اثبات کارایی اصول معرفت شناسانه کانت – ایدئالیسم انتقادی- در تحلیل نظریه نسبیّت، ج) کاربستِ اصل نسبیّت بر خودِ "نقد شناخت" و تبیین پروژه فلسفه صورتهای سمبولیک. مبنای انجام این موارد درک متفاوت کاسیرر از مفاهیم علمی است که به کمک آن نشان میدهد تعارض و گسستی بین فیزیک کلاسیک و نظریه نسبیّت وجود ندارد. همچنین با دفاع از ضرورت صورتهای مفهومی تغییرناپذیر در نظریهها مقایسه آنها امکانپذیر میشود و میتوان به شکلی معنادار از پیشروی علم سخن گفت.با ظهور نظریة نسبیّت خاص، که در آن مفاهیم زمان و فضای مطلق کنار گذاشته میشوند و نسبیّت عام، که با تعبیرِ تجربی از هندسه و توجه به هندسة نااُقلیدسی همراه است، برخی عناصر مبنایی در نقد اول کانت، از جمله مفاهیم زمان و فضای مطلق و جایگاه هندسة اُقلیدسی بهعنوان گنجانیدة شهودِ فضاییِ محض، متزلزل گشتند و همین امر واکنشهای متفاوتی را برانگیخت. نظریة نسبیّت اینشتین از سه بابت در فلسفة کاسیرر ثمربخش ظاهر میشود. الف) اندراج نظریة نسبیّت اینشتین بهعنوان تاییدی بر معرفتشناسی عمومی وی، ب) اثبات کارایی اصول معرفتشناسانۀ کانت - ایدئالیسم انتقادی - در تحلیل نظریة نسبیّت، ج) کاربستِ اصل نسبیّت بر خودِ «نقد شناخت» و تبیین پروژۀ فلسفۀ صورتهای سمبولیک. کاسیرر در فلسفة کانت «قاعدة فهم» را دارای نقشی بنیادی در ایجاد نسبتهای زمانی و فضایی میداند و هندسة اُقلیدسی را همبستة ضروری صورتِ پیشینیِ ادراکِ فضایی در فلسفة کانت نمیداند. همچنین از دید کاسیرر به دلیل وجود ضروریِ صورتهای مفهومی ناوردا (مانند زمان، مکان، عدد و تابع) در نظریهها، مقایسه بین نظریهها امکانپذیر میشود و میتوان نتیجه گرفت که با پیشروی علم، نظریات علمیِ جامعتر (بهلحاظ گسترۀ تبیینی) و پالودهتر (بهلحاظ کنار گذاشتنِ دیدگاههای جوهری) میشوند. در نتیجه گذار از نظریات علمی متقدم به متأخر به شکلی تصادفی و اختیاری صورت نمیگیرد و تابع ضرورتی عینی ست؛ اگرچه نظریۀ فیزیکی عالیترین صورت شناخت نیست و در کنار سایر صورتهای نمادین بخشی از فعالیت نمادپردازی انسان محسوب میشود.https://kj.sbu.ac.ir/article_100805_3150c32ccbfe0f34b6b2bf73b511f7df.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219consensus-based pluralism as mata-narrative (A Case Study: Critical Discourse Analysis on Pargar' BBC Persian T.V Programme)پلورالیسمِ اجماع-بنیاد همچون فراروایت (مطالعه موردی: تحلیل گفتمان انتقادی برنامههای پرگار از شبکه بیبیسی فارسی)335810080910.29252/kj.2021.100809FAعارف دانیالیهیئت علمی دانشگاه گنبد کاووس0000-0002-6566-8795Journal Article20191220 Framed in Laclau &Muffee’s critical discourse analysis, the main purpose of this study is to show how a BBC Persian TV Programme entitled "Pargar" presumes a consensus-based pluralism that leads to phobia of Difference. The main issue here is to address “why has Laclau & Muffee’s antagonist pluralism been kept unaddressed in Pargar Programme. A consensus-based pluralism has been focusing on “ cultural differences”. Rather, antagonist pluralism has been focusing on “ differences”. Findings of the study showed that in Pargar programme, Abrahamic religions are assumed to be inferior compared to the oriental religions. The monotheism against to polytheism turns into anti-values and Islam has become in conflict with global citizenship. Therefore, according to Laclau and Mouffe, the real pluralism must not be construed as a meta-narrative. Islamophobia as replacement of communistphobia is the direct outcome of Pargar reading on pluralism. Laclau and Muffee believe that consensus-based pluralism cannot address the complexities in the contemporary world. Instead of formal assimilation, differences should be valued. Majority of Pargar experts have a biased reading on the concept of pluralism. Indeed, they are observing their own presuppositions, namely, respecting multivoices, various contextual religions and cultures. In all of these T.V programmes, western liberal hegemony has been sophisticatedly valued. The researcher goes beyond the dichotomy of liberalism-communism, providing a new solution which can be read as antagonist pluralism. این مقاله با روش تحلیل گفتمان انتقادیِ لاکلاو و موفه به بررسی مجموعه برنامههای پرگار(شبکه بیبیسی فارسی) میپردازد و میخواهد نشان دهد که چگونه در این برنامهها نوعی «پلورالیسمِ اجماع-بنیاد» پیشفرض گرفته میشود که به ترس از تفاوتها منتهی میشود. مسأله مقالۀ حاضر این است: چرا پلورالیسم آنتاگونیستی به روایت لاکلاو و موفه در برنامههای پرگار مسکوت گذاشته شده است؟ پلورالیسم اجماع-بنیاد بر «شباهت های فرهنگی» تاکید میکند، اما پلورالیسم آنتاگونیستی به «تفاوتها» معطوف است. یافتههای پژوهش حاضر نشان داد که در برنامههای پرگار با تاکید بر شباهتمحوری، ادیان ابراهیمی در برابر ادیان شرقی جایگاه فروتری مییابد؛ «توحید» در برابر «شرک» به ضد ارزش تبدیل میشود و اسلام با مفهوم «شهروند جهانی» در تعارض قرار میگیرد. اسلامهراسی جایگزین کمونیسمهراسی در جنگ سرد میشود. لاکلاو و موفه معتقدند که پلورالیسمِ اجماع-بنیاد همچون فراروایت پاسخگوی جهان پیچیدۀ معاصر نیست. باید بجای یکدستسازیِ صوری، به تفاوتها اجازۀ ظهور داد.قاطبۀ کارشناسان پرگار رویکردی یکجانبه به مفهوم پلورالیسم دارند و چندان به پیشفرضهای خویش همچون باور به چندصدایی، حرمتنهادن به ادیان و فرهنگهای بومی پایبند نیستند. در تمامی این برنامهها هژمونی لیبرالیسم غربی مسلم گرفته شده است.نگارنده، فراسوی دوقطبی لیبرالیسم-کمونیسم، راه سومی را پیشنهاد میکند که از آن به پلورالیسمِ آنتاگونیستی تعبیر میشود.https://kj.sbu.ac.ir/article_100809_5592abc6f14c30163e91d747b63be710.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219The Relation between Language and Knowledge in Plato’s Philosophyرابطۀ زبان و شناخت در فلسفۀ افلاطون597110081110.29252/kj.2021.100811FAامیرحسین ساکتمؤلفJournal Article20180413Plato examines language mainly as a subordinate matter related to the more important problem of knowledge. For him true knowledge is the knowledge of ideas but this is attained only through the particulars. The relation between ideas and particulars, as well as finding a mediating term between them is one of the most complex problems of his philosophy. It seems that sometimes he thinks of language as a mediate between ideas and particulars, since the words resemble both the ideas and particulars and so, beginning from the particulars, one can reach knowledge of the ideas through the words. Thus the names’ bipolar relation to both ideas and particulars makes it possible to acquire true knowledge. The difference between ideas and particulars, however, is so great that some problems emerge gradually in explaining their relation, so far as Plato suspects applying names either to the ideas or to the particulars. On the one hand, he considers names as appropriate to ideas and, regarding the permanent motion and substantial deficiency of the particulars, the names are applied to them solely as homonymous. On the other hand, according to Plato, ideas stand beyond language and their ultimate knowledge requires leaving language, then language from many aspects resembles particulars and therefore its applying to the ideas is not appropriate.مسألۀ زبان در فلسفۀ افلاطون مسألهای ثانوی و از فروع نظریۀ شناخت است. به عقیدۀ او شناخت حقیقی، شناخت ایدهها ست، اما مسأله این است که شناخت آنها تنها از طریق شناخت محسوسات امکانپذیر میشود و از اینرو تبیین ارتباط میان ایدهها و محسوسات، و یافتن واسطهای که آنها را به یکدیگر پیوند دهد، از بغرنجترین مسائل فلسفۀ افلاطون است. به نظر میرسد او در بعضی از آثار خود چنین میاندیشد که زبان واسطهای میان ایدهها و محسوسات است، زیرا نامها از جهتی به ایدهها و از جهتی به افراد محسوس شباهت دارند و به واسطۀ آنها میتوان از شناخت محسوسات به شناخت ایدهها رسید. بنابراین ارتباط دوسویۀ نامها با ایدهها و محسوسات، شناخت حقیقی را امکانپذیر میسازد، اما تفاوت میان ایدهها و محسوسات چنان زیاد است که به تدریج اشکالاتی در تبیین این ارتباط بروز میکند، تا آنجا که افلاطون در اطلاق نامها، چه بر ایدهها، چه بر محسوسات، تشکیک میکند. وی از سویی نامها را ناظر به ایدهها میداند و معتقد است که دلالت نامها بر محسوسات به علت صیرورت و نقص ذاتی محسوسات، نوعی دلالت لفظی است. اما از سویی دیگر ایدهها را فراتر از زبان و شناخت نهایی آنها را مستلزم خروج از زبان میداند، زیرا به عقیدۀ او زبان از بسیاری جهات به محسوسات شباهت دارد و اطلاق آن بر ایدهها جایز نیست.https://kj.sbu.ac.ir/article_100811_5484268c39119f0cc283000fed79dfc4.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219An Analytical Study of Mystical Experience in the Transcendental Psychology of Stanislav Grofبررسی تحلیلی تجربۀ عرفانی در روانشناسی فرافردیِ استانسیلاو گراف739310081210.29252/kj.2021.100812FAیاسمن سلمانیدانشگاه سمنانعلی سناییاستادیار دانشگاه سمنان- گروه ادیان و عرفانقربان علمیدانشیار دانشگاه تهرانJournal Article20190823n this paper, the place of mystical experiences in Stanislav Grof's transpersonal psychology is examined and analyzed from the perspective of philosophy of mind. Contrary to popular belief in academic psychology, Graf sees mystical experiences as the basis for access to deeper levels of psyche and consciousness. He uses the holographic model in Bohemian physics to explain the emergence of consciousness at all levels of the universe, and argues that modern physics, in contrast to Newtonian-Cartesian worldviews, can defend the realism of mystical experience and access to the latent order of the universe. Grof presents a holographic pattern of consciousness given the shortcomings of physicalist thinking. According to Grof, organic unity with the world is one of the characteristics of mystical experience. Grof also considers conditions such as illness and insomnia as the basis of mystical experience, which is in the form of an explanatory reduction that is not necessarily accepted by those with mystical experience. Grof explains mystics' descriptions of mystical experience simply by referring to their categories and cultural context. The need for such a view is to distinguish between pure experience and its interpretation, which can be critiqued by the intellectual test of transparency in the philosophy of mind.در این نوشتار جایگاه تجارب عرفانی در روانشناسی فرافردی استانیسلاو گراف از منظر فلسفه ذهن بررسی و تحلیل میشود. گراف برخلاف دیدگاه رایج در روانشناسی آکادمیک، تجارب عرفانی را زمینهای برای دسترسی به سطوح عمیقتر روان و آگاهی میداند. او از الگوی هولوگرافیک در فیزیک بوهم برای تبیین ظهور آگاهی در تمام مراتب هستی استفاده میکند و معتقد است که فیزیک نوین در تقابل با جهانبینی نیوتنی-دکارتی، امکان دفاع از واقعنمایی تجربه عرفانی و دسترسی به نظم مستتر جهان را فراهم میسازد. گراف با توجه به نابسندگیهای تفکر فیزیکالیستی، یک الگوی هولوگرافیک از آگاهی ارائه میدهد. به نظر گراف وحدت ارگانیک با عالم یکی از ویژگیهای تجربه عرفانی است. گراف شرایطی مثل بیماری و کمخوابی را نیز زمینهساز تجربه عرفانی میداند که این امر در قالب تقلیل تبیینی قرار میگیرد که لزوماً مورد قبول صاحبان تجربه عرفانی نیست. گراف توصیفات عرفا از تجربه عرفانی را صرفاً با رجوع به مقولات و چارچوب فرهنگی آنها تبیین میکند. لازمۀ چنین دیدگاهی ایجاد تمایز بین تجربۀ محض و تفسیر آن است که با آزمون فکری شفافیت در فلسفه ذهن قابل نقد میباشد.https://kj.sbu.ac.ir/article_100812_c0ff05fa07937a999acdc1d2a9ed712c.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219Hearing meaning: in Defense of High-Level Properties in Auditory Perception Experienceشنیدن معنا: دفاعی از دیدگاه ادراک ویژگیهای سطح بالا در تجربۀ ادراک شنیداری9511610081310.29252/kj.2021.100813FAابوالفضل صبرآمیزپژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی (IHSS)0000-0002-6470-6518مهدی ذاکریدانشیار گروه فلسفه پردیس فارابی دانشگاه تهرانJournal Article20191230On the basis of the normativity of belief thesis in epistemology, belief is a normaAbstract: Are our auditory perceptual experiences, in the language we are familiar with, in themselves related to meaning? Some philosophers answer affirmatively and argue that auditory perceptions include meaning or semantic structures. Two of most important criticisms of this view concern what this view can say about: First, homophones-words with the same sound but different meanings; Second, understanding the linguistic phrases that their meanings depend on the context they are expressed in. In this paper, we provide some answers to these two worries. To the first, we show that our phenomenological experiences differentiate homophones. To the second worry, our reply depends on the publicity of meaning and defending the top-down processing of linguistic understanding.آیا تجربۀ شنیداری ما از اصوات زبانی در زبانی که میشناسیم، شامل ویژگیهای معنایی است یا خیر. برخی از فلاسفه از این دیدگاه دفاع کردهاند که تجربۀ ادراک شنیداری ما شامل ویژگی سطح بالایی همچون معنا یا ساختار معنایی است. نقدهای مختلفی به این رویکرد وارد شده است که دو تا از مهمترین این نقدها، یکی نقد مبتنی بر شنیدن کلمات همآوا با معانی مختلف و دیگری، نقد مبتنی بر فهمیدن عبارتهای زبانی حساس به بافت است. ما در این مقاله ضمن بررسی این نقدها، پاسخهایی جهت دفاع از این رویکرد فراهم میکنیم. در پاسخ به نقد شنیدن کلمات همآوا با معانی مختلف، با استفاده از شهود عرفی و مثالهای زبانی سعی میکنیم نشان بدهیم که هنگام شنیدن کلمات همآوا ولی با معانی مختلف، واقعاً تجربۀ پدیداری متفاوتی داریم. در نقد حساسیت به بافت زبانی نیز نشان میدهیم که این نقد، ویژگی عمومیت معنا را نادیده میگیرد. علاوه بر این، با دفاع از فرآیند بالا به پایین میتوان پاسخی برای نقد مبتنی بر حساسیت به بافت، فراهم نمود.https://kj.sbu.ac.ir/article_100813_319824393ae4e9de20b8adbfa7c85b11.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219The Imaginal World and the Order of Light in Philosophy of Illuminationعالم مثال و نظام نوری شیخ اشراق11713010081410.29252/kj.2021.100814FAزهرا عسلیدانشجوی دکتری فلسفه هنر، دانشکده الهیات، حقوق و علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه ٓازاد اسلامی، تهران، ایرانحسن بلخاری قهیاستاد گروه مطالعات هنر، دانشکده هنرهای تجسمی، پردیس هنرهای زیبا، دانشگاه تهران، تهران، ایران(مسٔیول مکاتبات)مهدی حسینیاستاد گروه هنر، دانشکده هنرهای تجسمی، دانشگاه هنر تهران، تهران، ایرانعباس ذهبیاستادیار گروه فلسفه، دانشکده الهیات، حقوق و علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات، تهران، ایرانJournal Article20191011The "Imaginal world” as the interface between the "Intellectual world" and the "Sensible world" is outstanding in the philosophy of llumination. Suhrawardi was the first Muslim philosopher who discussed this concept. It has many functions in his philosophy and rationalizes many wonders of the world, including the resurrection and miracles of prophets and saints. This study is a descriptive analysis in which we first elaborate on the division of "worlds of light" based on the Philosophy of Illumination, and then study the status of the Imaginal World in it. Suhrawardi speaks of the Imaginal World as the fourth world in addition to the three worlds of Intellect, Soul and Body. This world is between the intellectual and sensible worlds and is a kind of universe in which events pertinent to the soul occur. Reaching this world is not possible with the physical body, but with the spiritual body. Therefore, seeing and understanding it is possible by the spiritual senses.الم مُثُلِ معلّقه بهعنوان رابط میان دو عالم معقول و عالم محسوس در حکمت اشراق از اهمیت بهسزایی برخوردار است. سهروردی اولین حکیمی است که در فلسفۀ اسلامی از عالم مثال سخن میگوید. این عالم در فلسفۀ سهروردی کارکردهای زیادی دارد و بسیاری از عجایب عالم از جمله قیامت و رستاخیز، معجزات پیامبران و کرامات اولیا را توجیه میکند. در این تحقیق، که به روش توصیفی-تحلیلی انجام شده، ابتدا به شرح و بسط تقسیمبندی عوالم بر مبنای نور در حکمت اشراق و سپس به بررسی جایگاه مثل معلّقه در نظام نوری سهروردی پرداخته شده است. سهروردی در کتاب حکمت الاشراق علاوه بر عالم معقول و عالم محسوس (یا سه عالم عقل و نفس و جسم)، از عالم چهارمی سخن میگوید که جایگاه صور معلّقه ظلمانیّه و مستنیر است. عالم مثال مانند عالمی واسطه میان عالم معقول و عالم محسوس قرار گرفته و عالمی است که در آن حوادث نفس اتفاق میافتد. صعود به این عالم با اَبدان عنصری ممکن نیست، بلکه با بدن هورقلیایی که لطیف و روحانی است ممکن است، و درک و مشاهدۀ آن نیز با حواس لطیف روحانی امکانپذیر است.https://kj.sbu.ac.ir/article_100814_df53df2fa627b922818a105a27c6cf2b.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219Word and Existence: The Semantics of the Word "Nabi" through Ibn Arabi's Mystical Ontologyواژه و وجود: معناشناسی واژۀ نبی از رهگذرِ وجودشناسیِ عرفانیِ ابنعربی13115110081510.29252/kj.2021.100815FAعلیرضا فاضلیدانشگاه یاسوجسید مصطفی موسوی اعظمدانشگاه یاسوجمحمد علی عباسیدانشگاه یاسوجJournal Article20200915یکی از مسائل اختلافی میان عالمان سنت اسلامی در حوزه تفسیر قرآن، که از دیر باز تا کنون همواره محل نزاع بوده؛ اختلاف در ریشه واژه «نبی» است. ابن عربی هر دو ریشه را در ماده نبی پذیرفته است و طبق نظریه او "نبی مهموز" فرع و متولد از "نبی واوی" است. به عبارتی «نبأ» مشتق از «نبو» است. از شروط تحقق اشتقاق اکبر مناسبت معنایی است که ابن عربی در راستای دفاع از دیدگاه خود تبیینی ارائه نکرده است. با این وجود به باور نگارندگان براساس مبانی وجودشناسی ابن عربی می توان مناسبت معنایی میان دو ریشهی واژه «نبی» یافت. "نبی واوی" اشاره به نبوت در معنای باطنی آن دارد که همان حقیقت محمدیه و صادر نخستین است که دارای شریفت ترین و عالی ترین شأن و رفعت در عالم آفرینش است. اما "نبی مهموز" بازگشت به جنبه ظاهری نبوت دارد که از آن تعبیر به نبوت تشریعی میشود که قوام آن به ابلاغ خبر است. بدین معنا "نبی مهموز" (نبی به معنای خبر) فرع بر "نبی واوی" (نبی به معنای رفعت) است که پس از شهود باطن نبوت از سوی نبی، او بار دیگر به سوی خلق باز می گردد و از اسمی که خود مظهر آن است خبر می دهد. از اینرو، از حیث وجودشناسانه اطلاق هر دو معنا بر واژه نبی توجیه پذیر و صادق است.یکی از مسائل اختلافی میان عالمان سنت اسلامی در حوزۀ تفسیر قرآن، که از دیرباز تاکنون همواره محل نزاع بوده، اختلاف در ریشۀ واژۀ «نبی» است. برخی این واژه را برآمده از «نبأ» به معنای خبر میدانند و برخی از «نبو» به معنی بلندی و رفعت. ابنعربی هر دو ریشه را در مادۀ نبی پذیرفته است و طبق نظریۀ او «نبی مهموز» فرع و متولد از «نبی واوی» است. بهعبارتی «نبأ» مشتق از «نبو» است. از شروط تحقق اشتقاق اکبر مناسبت معنایی است که ابنعربی در راستای دفاع از دیدگاه خود تبیینی ارائه نکرده است. با وجود این به باور نگارندگان بر اساس مبانی وجودشناسی ابنعربی میتوان مناسبت معنایی میان دو ریشۀ واژۀ «نبی» یافت. «نبی واوی» اشاره به نبوت در معنای باطنی آن دارد که همان حقیقت محمدیه بهمثابه صادر نخستین است، که دارای شریفترین و عالیترین شأن و رفعت در عالم آفرینش است. اما «نبی مهموز» بازگشت به جنبۀ ظاهری نبوت دارد که از آن تعبیر به نبوت تشریعی میشود که قوام آن به ابلاغ خبر است. بدین معنا «نبی مهموز» (نبی به معنای خبر) فرع بر «نبی واوی» (نبی به معنای رفعت) است که پس از شهود باطن نبوت از سوی نبی، او بار دیگر به سوی خلق باز میگردد و از اسمی که خود مظهر آن است خبر میدهد. از اینرو از حیث وجودشناسانه اطلاق هر دو معنا بر واژۀ نبی توجیهپذیر و صادق است.https://kj.sbu.ac.ir/article_100815_f3a8846a67bfee12234f2d8d8fcc9c45.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219On Shackel’s Criticisms against the Normativity of Belief: a New Evidence for Truth and Knowledge Norms of Beliefبررسی انتقادات شاکل علیه نظریه هنجارمندی باور: ارائه «شاهدی» در دفاع از هنجار صدق و معرفت15318010081610.29252/kj.2021.100816FAمقداد قاریدانشگاه اصفهانسید علی کلانتریدانشگاه اصفهانJournal Article20191212On the basis of the normativity of belief thesis in epistemology, belief is a normative mental state. There are various versions of the thesis in the literature, two of the most well-known versions of which will be considered in this paper. The first version concerns the so-called “truth norm” which holds that “one ought to believe that p if p is true” (Shah 2003, 2009). On the basis of the other one, known as “knowledge norm”, “one ought to believe that p if one knows that p” (Williamson 2000, Brown 2010). A complete consideration of the theses is typically extraneous to the purpose of this short paper. Our focus in this paper concerns Shackel’s criticisms, according to which, there are self-referential sentences which make the norms contradictory. In this paper we will consider and defuse the criticisms.بنا بر نظریۀ هنجارینگیِ باور در معرفتشناسی، باور حالت ذهنی هنجارین میباشد. نسخههای متعددی از این نظریه در متون فلسفی موجود است که در این مقاله به بررسی دو نسخۀ معروف از آنها خواهیم پرداخت. نسخۀ اول ناظر به هنجاری است که اصطلاحا «هنجار صدق» نامیده میشود؛ بر اساس این هنجار «شخص باید به p باور داشته باشد اگر و فقط اگر p صادق باشد» (Shah 2003, 2009). بر اساس نسخۀ دیگر «شخص باید به p باور داشته باشد اگر و تنها اگر p را بداند» (Williamson 2000, Brown 2010). بحث در باب این نظریات، مبحثی است گسترده که طبعاً بررسی تمامیِ آنها خارج از محدوده و هدف مقالۀ پیش رو است. تمرکز ما در این مقاله، ناظر به انتقادات مهمی است که شاکِل (Shackel) مطرح ساخته است. بر اساس این انتقاد، گزارههای خودارجاعی وجود دارند که هنجارهای معرفی شده در ارت.باط با آنها دچار تناقض میگردند. در این مقاله به نقد و بررسی انتقادات شاکل خواهیم پرداخت.https://kj.sbu.ac.ir/article_100816_651312d8f53a1c19038067be9caa3bc9.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219The Specifications of wise art at transcendent Philosophyمشخصات هنر حکمی در حکمت متعالیه18120110081710.29252/kj.2021.100817FAنفیسه مصطفویعضو هیات علمی دانشگاه هنر اسلامی تبریزJournal Article20200413Mulla Sadra has referred to the Arts as "delicate industries” and he refers to the type of poetry composed by the wise artist as "wise poetry" and mentions the wise artist. These two are the basis for the generalization of wise poetry to wise art in this study. Explaining the levels of wisdom, introducing the obstacles to achieving it and explaining the salient features of wise art are some of the topics that this paper addresses. Due to the intertwining of the soul, the seeker of wise art puts all aspects of the sensory powers, imagination, emotion, theoretical and practical intellect to the service of attaining wisdom. With the cultivation of aesthetic taste, the acquisition of artistic skill, the knowledge of artistic rules and purification of the soul the seeker becomes the translator of wisdom into great and timeless work. This article describes the relationship between wise arts and freedom, love, the sources of inspiration.ملاصدرا به هنرها با عنوان «صنایع لطیفه» امعان نظر داشته و گونهای از شعر را «شعر حکمی» مینامد. وی برخی از هنرمندان را در زمرۀ حکما نام میبرد که این دو رویکرد، اساس تعمیم شعر حکمی به هنر حکمی در این تحقیق است. آشنایی با مراتب حکمت، معرفی موانع نیل به آن و تبیین مشخصات بارز هنرهای حکمی از مباحثی ست که در این مجال بدان پرداخته شده است. بنا بر اصل درهم تنیدگی اجزای نفس، جویای هنرِ حکمی هر یک از ساحات قوای حسّی، تخیل، عاطفه، عقل نظری و عملی را در خدمت وصول به حکمت قرار میدهد و با پرورش ذوق استحسانی، کسب مهارت هنری، شناخت قواعد مدرسی و تصفیۀ روح، ترجمان حکمت در آثاری فاخر و جاودانه میگردد. شرح ارتباط هنرهای حکمی با حرّیت، عشق و مبادی الهام مساعی این جستار است.https://kj.sbu.ac.ir/article_100817_fcc7e637f4cb237cbd2412a5baacb7d3.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219Heidegger's analysis of Christian Facticityتحلیل هایدگر از واقع بودگی مسیحی20322610081810.29252/kj.2021.100818FAمحمدمهدی میثمیدانشگاه شهید بهشتیاصغر واعظیدانشگاه شهید بهشتی0000-0003-1400-1904Journal Article20181117Criticizing theoretical attitudes, early Heidegger insists on the living experience as the fundamental object of philosophy. The analysis of Christian facticity provides an exemplar for the characterization of the facticity which affects Heidegger's project in Being and Time. Emphasizing on entering into the enactment of life as the basis of faith, the Christian life is in contrast to Greek theoretical metaphysics. Entering into such enactment requires the acceptance of the word of God which consists of trusting to what God has said and waiting for Jesus's second coming. Here, there is a different knowledge and experience of temporality which has been lost under the overcoming of metaphysical conceptuality. Heidegger pursues his analysis of Christian facticity through analyzing the letters of St. Paul and the confessions of St. Augustin.هایدگر با نقد رویکرد نظری بر تجربۀ زیستن بهمثابه موضوع اساسی فلسفه تاکید میکند. در این میان، تحلیل زندگی مسیحی، الگویی برای خصلتنمایی واقعبودگی به دست میدهد که هایدگر در هستی و زمان از آن بهره میبرد. زندگی مسیحی با تأکید بر ورود به حوزۀ عملی بهعنوان اساس ایمان در مقابل متافیزیک نظریهمحور یونانی قرار میگیرد. ورود به این حوزۀ عمل مستلزم پذیرش کلمۀ خدا یعنی اعتماد به آنچه او از آن خبر داده و انتظار برای بازگشت دوبارۀ مسیح است. در اینجا با دانش و تجربۀ متفاوتی از زمانمندی روبهرو هستیم که در غلبۀ مفهومپردازی متافیزیکی از دست رفته است. هایدگر تحلیلاش از واقعبودگی مسیحی را با مطالعۀ موقعیت پولس بر اساس نامههای وی به غلاطیان و تسالونیکیان و نیز اعترافات آگوستین پی میگیرد.https://kj.sbu.ac.ir/article_100818_7e85b57b78e7e5724928beeb92e5ba45.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219The Symbolic Form of Art in the Philosophical System of Ernst Cassirerصورت سمبلیک هنر در دستگاه فلسفی ارنست کاسیرر22724310081910.29252/kj.2021.100819FAرضا میرمبینوزارت میراث فرهنگی گردشگری و صنایع دستیدکتر علی مرادخانیدانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال0000-0001-5046-3888سیدعبدالمجید شریف زادهپژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگریJournal Article20191005Ernst Cassirer's Philosophy of Symbolic Forms is one of the theories that offers a new possibility to rethink how human knowledge has evolved, especially in primitive human minds and mythical thought. The stages of knowledge, according to this philosophy, start from mythical thinking, and pass through religion and mysticism into art and science and reach Kant's transcendental perspective. But despite his emphasis on the importance of art in his works, Cassirer had no specific explanation of artistic knowledge. For this reason, the present article seeks to examine the characteristics of mythical thought, including its categories and perceptual forms and by focusing on Cassirer's disputed views on art, defines art as one of the symbolic forms. This paper is written in a descriptive-analytical method and with a library-attribute checklist in the theoretical framework of philosophy of symbolic forms. By trying to explain or compare the data, it examines the possibility of the continuity of mythical categories and forms of perception in artistic thought or the possibility of reconstructing them. Finally, based on the results, the work of art is introduced as a concrete emergence of mythical thought which, with the need to make such a transformation, extends the categories and perceptual forms of mythical thought in artistic thought with necessary modifications.فلسفۀ صورتهای سمبلیک ارنست کاسیرر امکانی ویژه را برای بازخوانی نحوۀ تکوین شناخت انسان بهویژه در اذهان بدوی بشر و دربارۀ اندیشۀ اسطورهای عرضه میکند. مراحل شناخت طبق این فلسفه، از تفکر مبتنی بر اسطوره آغاز شده و با گذر از دین و عرفان به هنر و علم و دیدگاه استعلایی کانت میرسد. لیکن علیرغم تأکید او بر اهمیت هنر در جایجای آثار خویش، تبیینی مشخص در خصوص شناخت متکی بر هنر انجام نگرفته است. مقالۀ حاضر بر آن است با بررسی ویژگیهای اندیشۀ اسطورهای شامل مقولات و فُرمهای ادراکیِ آن و تمرکز بر آرای پراکندۀ کاسیرر در خصوص هنر، تبیینی از هنر در جایگاه یکی از صورتهای سمبلیک مورد نظر فیلسوف به دست دهد. این مقاله با روش توصیفی-تحلیلی و از طریق فیشبرداری کتابخانهای-اِسنادی در چارچوب نظری فلسفۀ صورتهای سمبلیک نوشته شده و میکوشد از طریق تشریح و تطبیق دادهها احتمال تداوم مقولات و فُرمهای ادراکی اسطورهای در اندیشۀ هنری یا امکان بازسازی آنها را مورد تحقیق قرار دهد.https://kj.sbu.ac.ir/article_100819_87db4f94219953bb226055d1646e9d9c.pdfدانشگاه شهید بهشتیشناخت2008-732213220210219A Critique of Foundations of Habermas’s Theory of Communicative Actionنقدی بر مبانی نظریۀ کنش ارتباطی در اندیشۀ یورگن هابرماس24526510082010.29252/kj.2021.100820FAمرتضی نوریدانشکده ادبیات دانشگاه شهید بهشتی0000-0002-9892-6009Journal Article20200821Jürgen Habermas, as the best-known defender of Enlightenment’s ideals in contemporary times, thinks that any adequate defense of those ideals, particularly the ideal of emancipation from oppression and domination, depends on formulating a theory unbound by local contexts and capable of justifying a discourse ethics on universal foundations. In order to map out such a theory, he mainly appeals to metaphysically loaded notions such as “truth” and “universality”. On the other hand, he considers himself as a post-metaphysical thinker and counts his theory of communicative rationality as a consequence of the linguistic turn. In this essay, I would argue that the way in which he appeals to notions of “truth” and “universality” is not consistent with his post-metaphysical commitments and requirements of linguistic turn.یورگن هابرماس، بهعنوان شناختهشدهترین هوادار آرمانهای روشنگری در عصر حاضر، دفاع از این آرمانها، به ویژه آرمان رهایی از سلطه و سرکوب، را در گرو درانداختنِ نظریهای میداند که مقید به زمینههای بومی و محلی نباشد و بتواند نوعی اخلاقِ گفتمانی را بر پایۀ بنیانهایی جهانشمول توجیه کند. او برای طرح چنین نظریهای عمدتاً به مفاهیم «صدق» و «جهانشمولی» متوسل میشود. از سوی دیگر، او خود را در طیف متفکران پسا-متافیزیکی طبقهبندی میکند و طرح «عقلانیتِ ارتباطی»اش را از ثمرات ضد-سوبژکتیویستیِ چرخش زبانی به شمار میآورد. در این مقاله، میکوشم نشان دهم که شیوۀ استناد او به مفاهیم «صدق» و «جهانشمولی» با تعهدات پسا-متافیزیکیِ او و لوازم چرخش زبانی سازگار نیست.https://kj.sbu.ac.ir/article_100820_0cf27087660a2f9569a17717158cf2d1.pdf