زینب حیدری مقدم؛ امیرعلی نجومیان
دوره 13، شماره 1 ، مرداد 1399
چکیده
نقش زمان در آراء برگسون و هایدگر از اهمیت زیادی برخوردار است. از دیدگاه برگسون، واقعیت زمان نه کمّیتی بیرونی بلکه کیفیتی درونیست؛ زمان همان "استمرار"یست که حالات آگاهی فرد را در بر میگیرد و بر گوناگونی آنها صحّه میگذارد. هایدگر نیز منشأ زمان واقعی را در درون جستجو میکند و اصالت دازاین را وابسته به اصالت این "زمانمندی" میبیند. ...
بیشتر
نقش زمان در آراء برگسون و هایدگر از اهمیت زیادی برخوردار است. از دیدگاه برگسون، واقعیت زمان نه کمّیتی بیرونی بلکه کیفیتی درونیست؛ زمان همان "استمرار"یست که حالات آگاهی فرد را در بر میگیرد و بر گوناگونی آنها صحّه میگذارد. هایدگر نیز منشأ زمان واقعی را در درون جستجو میکند و اصالت دازاین را وابسته به اصالت این "زمانمندی" میبیند. به زعم هایدگر، نگاه دازاین به آینده و مرگ خود مهمترین الِمانهای "زمانمندی" او هستند. اما مسئله اینجاست که تأکید این دو فیلسوف بر فردی بودن سرچشمهی زمان رابطهی بین زمان اصیل و حضور "دیگری" را با مشکل مواجه میکند. به عبارت دیگر، بنا بر ادعای برگسون و هایدگر، اصالت زمان تنها در انزوای "خود" میسّر است و آنچه در مجاورت "دیگری" به دست میآید همان زمان بیرونی، عینی، و همگانیست. بدین ترتیب، آیا باید پذیرفت که درک واقعیت زمان و اخلاق دو مفهوم گردنیامدنی هستند؟ پژوهش حاضر پاسخ به این پرسش را در آراء لویناس جستجو میکند. لویناس نیز درک فلسفهی اخلاق خود را مشروط به درک واقعیت زمان میداند. از سوی دیگر، به رغم شباهتهای موجود، آنچه به زعم لویناس زمان واقعیست تنها در مخالفت بنیادین با برگسون و هایدگر معنا مییابد. از دیدگاه او، زمانمندی در انزوا میسّر نیست و زمان در ارتباط با دیگری زاده میشود. مطالعهی حاضر بر آن است تا با پرداختن به اساسیترین تفاوتهای موجود بین درک لویناس از زمان و تعاریف برگسون و هایدگر، و با روشنترکردن پیچیدگیهای ارتباط بین زمان و "دیگری" در تفکر لویناس، نشان دهد که چگونه نوآوری لویناس و مخالفت او با دو فیلسوف پیش از خود، به رابطهی بین زمانمندی و اخلاق معنایی جدید بخشیده است.