در اندیشۀ سیاسی امانوئل کانت آرای متکثر و همچنین گاهی متناقض وجود دارد، بهگونهای که، در دورههای مختلف اندیشۀ او، با رویکردهای سیاسی متفاوتی روبهرو هستیم. به نظر میرسد که کانت با تصوری که در هر دوره دربابِ انسانشناسی پیدا میکند سرنوشت اندیشۀ سیاسی خویش را تغییر میدهد، زیرا دربرابرِ هر رویکرد انسانشناسی متفاوت او ما ...
بیشتر
در اندیشۀ سیاسی امانوئل کانت آرای متکثر و همچنین گاهی متناقض وجود دارد، بهگونهای که، در دورههای مختلف اندیشۀ او، با رویکردهای سیاسی متفاوتی روبهرو هستیم. به نظر میرسد که کانت با تصوری که در هر دوره دربابِ انسانشناسی پیدا میکند سرنوشت اندیشۀ سیاسی خویش را تغییر میدهد، زیرا دربرابرِ هر رویکرد انسانشناسی متفاوت او ما با اندیشۀ سیاسی متفاوتی در تناظر با آن روبهروییم. در رویکرد نخست خویش، او تنها به انسان بهعنوانِ نوع مینگرد، و تاریخ پیشرفت او را براساسِ تاریخی مشیتی یا طبیعی توضیح میدهد بهگونهای که آدمی در شکلگیری جامعۀ سیاسی به ارادۀ خویش متکی نیست، بلکه برحسبِ طبیعت رخ میدهد. در این دیدگاه، فرد انسانی دارای اهمیت نیست و زندگی او ناچیز قلمداد میشود. اما نگرش او به انسان در اندیشۀ اخلاقی با دیالکتیکی پیچیده از قانون عقل، اراده و آزادی همراه است و اساساً با خودآیینی تعریف میشود. در این دیدگاه، کانت دیگر به مشیت اعتقادی ندارد و آدمی را مسئول تحقق ایدۀ عقل میداند. سیاست در این دیدگاه در وضعی بیناسوژگانی و درجهتِ تحقق حکومت غایات شکل میگیرد. مورد آخر به نقد قوۀ حکم باز میگردد که به آدمیانی مربوط میشود که در کنار هم از عقل عمومی یا همگانی بهرهمند هستند، کسانی که حتی برای اندیشیدن و قضاوت به یکدیگر نیازمندند. این امر به داوری زیباشناسانه باز خواهد گشت که در قوۀ تخیل شکل میگیرد و نه در عقل.
آلتوسر مسئله ی ایدئولوژی را وارد سطح جدیدی از بحث می کند. او با وام گرفتن ایده هایی از «روانکاوی» فرویدی مفاهیم علوم انسانی را دوباره صورتبندی می کند. وقتی آلتوسر ایدئولوژی را نه «آگاهی کاذب» و یا «آگاهی از جهان واژگون»، بلکه قسمی «ناآگاهی» تعریف میکند؛ همزمان با انسانگرایی (humanisme) و اقتصادگرایی (economisme) سر ستیز دارد. نزد آلتوسر این امر ...
بیشتر
آلتوسر مسئله ی ایدئولوژی را وارد سطح جدیدی از بحث می کند. او با وام گرفتن ایده هایی از «روانکاوی» فرویدی مفاهیم علوم انسانی را دوباره صورتبندی می کند. وقتی آلتوسر ایدئولوژی را نه «آگاهی کاذب» و یا «آگاهی از جهان واژگون»، بلکه قسمی «ناآگاهی» تعریف میکند؛ همزمان با انسانگرایی (humanisme) و اقتصادگرایی (economisme) سر ستیز دارد. نزد آلتوسر این امر بازصورتبندی تز های بنیادی مارکس است، به جهت تحقق آن. آلتوسر بلافاصله با انواع نقد هایی مواجه شد که وجوه متنوع نظریه ی او را آشکار کردند. او منطق بحث خود را با آغاز از مسئله ی «بازتولید» پی می گیرد و آن را با «انقیاد» (subjection) پایان می بخشد. آشکار خواهیم کرد که آلتوسر نمی تواند از «ایدئولوژی» بحث کند مگر آنکه تمایز آن از «علم» و «سیاست» را از قبل روشن کرده باشد. و نتیجه خواهیم گرفت بدون روشن کردن عناصری بنیادی چون «سیاست» و «فلسفه» نخواهیم توانست مسئله ی ایدئولوژی را پاسخ دهیم. اما در ادامه نیز آشکار می شود خود فلسفه چیزی نیست جز سیاستِ نشخوار شده (ruminé) یا پرداخت شده. و بنابراین برای آلتوسر فلسفه را نمیتوان مفهوم پردازی کرد. فلسفه هیچ ذاتی ندارد، بلکه تنها می توان فلسفه را به کاربست. مدعی هستیم در آلتوسر پراتیک فلسفی، کنش سیاسی نظری یا نقد ایدئولوژی است و گرچه غایت این فعالیت فعلیت خود فلسفه است، اما در نظریهی آلتوسر امکان فراروی در سطح «فعیلت» یا رستگاری (Emancipation) فراهم نیست. در نهایت میبینیم که هرچند آلتوسر نسبتی عقلانی بین فلسفه، سیاست و ایدئولوژی را شرح میدهد اما تنها میتواند «نقد» را در سطح سیاسی تبیین کند و توان فراروی از آن را ندارد.