علی زارعی (پیمان)؛ یوسف شاقول
دوره 8، شماره 1 ، شهریور 1394، ، صفحه 123-140
چکیده
مقالۀ حاضر نشان میدهد که بررسی خوانش انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم تفاوت منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل - مانند میشل فوکو - دشواریهای رهایی از سلطۀ هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان میدهد. پرداختن ...
بیشتر
مقالۀ حاضر نشان میدهد که بررسی خوانش انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم تفاوت منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل - مانند میشل فوکو - دشواریهای رهایی از سلطۀ هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان میدهد. پرداختن به مسئلۀ نفی و مرگ در اندیشۀ دیالکتیکی، هگل را به فیلسوف ممتازی تبدیل کرده است که متفکران معاصر را به خود جذب میکند. پرداختن به نفی و مرگ امتیازی برای دیالکتیک محسوب میشود، با این حال نحوۀ مواجهۀ هگل با این موضوع قابل نقد است. ژاک دریدا در جستاری که به دیدگاههای ژرژ باتای دربارۀ دیالکتیک خدایگان - بنده اختصاص یافته است، نقدهای باتای به دیدگاههای هگل دربارۀ مرگ و نفی را در چارچوب تفکر واسازانۀ خود از نو سامان میبخشد. هر دو طرف، رسیدن به ایجاب را در مواجهه با امر سلبی مورد تأکید قرار میدهند، اما به این دلیل که هگل لوازم و نتایج اندیشیدن به نفی و مرگ را تا انتها دنبال نمیکند با انتقاداتی روبهرو میشود که نهایتاً به گذر از دیالکتیک هگلی میانجامد. ارزیابی ما این است که مفهوم «تفاوت» در اندیشۀ دریدا گام مهمی در راه دستیابی به اسلوبی غیردیالکتیکی از تفکر است که دریدا موفق شده است با الهام از کسانی چون نیچه، هایدگر و باتای آن را محقق سازد.
علی زارعی
دوره 8، شماره 1 ، شهریور 1394
چکیده
مقالهی حاضر نشان میدهد که بررسی خوانشِ انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم «تفاوت» منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل – مانند میشل فوکو – دشواریهای رهایی از سلطهی هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان ...
بیشتر
مقالهی حاضر نشان میدهد که بررسی خوانشِ انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاههای ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم «تفاوت» منجر میشود. زمانی که مخالفان جدی هگل – مانند میشل فوکو – دشواریهای رهایی از سلطهی هگل را مورد تأکید قرار میدهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان میدهد. پرداختن به مسألهی نفی و مرگ در اندیشهی دیالکتیکی، هگل را به فیلسوف ممتازی تبدیل کرده است که متفکران معاصر را به خود جذب میکند. پرداختن به نفی و مرگ امتیازی برای دیالکتیک محسوب میشود، با این حال نحوهی مواجههی هگل با این موضوع قابل نقد است. ژاک دریدا در جستاری که به دیدگاههای ژرژ باتای دربارهی دیالکتیک خدایگان-بنده اختصاص یافته است، نقدهای باتای به دیدگاههای هگل دربارهی مرگ و نفی را در چارچوب تفکر واسازانهی خود از نوسامان میبخشد. هر دو طرف رسیدن به ایجاب را در مواجهه با امر سلبی مورد تأکید قرار میدهند، اما به این دلیل که هگل لوازم و نتایج اندیشیدن به نفی و مرگ را تا انتها دنبال نمیکند با انتقاداتی روبهرو میشود که نهایتاً به گذر از دیالکتیک هگلی میانجامد. ارزیابی ما این است که مفهوم «تفاوت» در اندیشهی دریدا گام مهمی در راه دستیابی به اسلوبی غیردیالکتیکی از تفکر است که دریدا موفق شده است با الهام از کسانی چون نیچه، هایدگر و باتای آن را محقق سازد.
نادر شایگان فر؛ پرویز ضیاء شهابی
دوره 7، شماره 2 ، اسفند 1393
چکیده
موریس مرلوپونتی (1961-1908) فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی، سعی دارد بر همسویی فلسفۀ پدیدارشناسانۀ خویش با جنبش هنری مدرن تأکید داشته، و از حدود تقابلهای ذهن و عین، ، ما و جهان و در نهایت رهیافت نظری و رهیافت هنرمندانه عبور کند. به زعم او هنر مدرن به شیوهای دیالکتیکی و بر اساس رابطۀ دو سویۀ هنرمند و اثر قادر است تا فیلسوف را در تأملاتش در ...
بیشتر
موریس مرلوپونتی (1961-1908) فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی، سعی دارد بر همسویی فلسفۀ پدیدارشناسانۀ خویش با جنبش هنری مدرن تأکید داشته، و از حدود تقابلهای ذهن و عین، ، ما و جهان و در نهایت رهیافت نظری و رهیافت هنرمندانه عبور کند. به زعم او هنر مدرن به شیوهای دیالکتیکی و بر اساس رابطۀ دو سویۀ هنرمند و اثر قادر است تا فیلسوف را در تأملاتش در باب شیوههای آشکارسازی هستی یاری رساند و به او این امکان را دهد تا با رهیافتهای تازه مواجه شود. هنر مدرن و به ویژه آثار سزان این امکان را مهیا میسازند تا اشیاء گشوده شوند و با گشودگی خویش وجه مکتوم خود و نیز هستی را نمایان گردانند. این پژوهش مبتنی بر نگاهی پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی است که سعی خواهد کرد به تلقی خاص مرلوپونتی در خصوص نقش و نقاش، ناظر و منظره و همچنین آشکارگی هستی در هنر مدرن اهتمام ورزد. این تحقیق با تأکید بر وجه دیالکتیکی و مفهوم هستی در هنر مدرن میکوشد آن را در مقابل رویکردهای مسلط علمی قرار داده و به تبیین این رویکرد خاص بپردازد.
منوچهر صانعی دره بیدی؛ حسین خدادادی
دوره 7، شماره 2 ، اسفند 1393
چکیده
بر اساس تفسیر رایج از فلسفة هگل که ناشی از غلبه قرائت چپگرایانه بر ادبیات هگلپژوهی است، دیالکتیک در زمان محقق شده و غایت آن نیز تاریخی است. اما با قبول این دیدگاه، سازش دادن دو جنبه منطقی و تاریخی دیالکتیک با مشکلات زیادی مواجه میشود. منشأ این سوء تعبیر، یکسان پنداشتن معنای عرفی زمان با معنای موردنظر هگل است. از نظر ما زمان ظرف وقوع ...
بیشتر
بر اساس تفسیر رایج از فلسفة هگل که ناشی از غلبه قرائت چپگرایانه بر ادبیات هگلپژوهی است، دیالکتیک در زمان محقق شده و غایت آن نیز تاریخی است. اما با قبول این دیدگاه، سازش دادن دو جنبه منطقی و تاریخی دیالکتیک با مشکلات زیادی مواجه میشود. منشأ این سوء تعبیر، یکسان پنداشتن معنای عرفی زمان با معنای موردنظر هگل است. از نظر ما زمان ظرف وقوع حوادث بوده و تا آیندهای بیپایان ادامه دارد، در حالیکه تصور هگل از زمان دوری بوده و آن را را ناشی از تحقق خارجی ایدة مطلق در طبیعت میداند. هدف از این مقاله دفاع از تقدم منطق بر تاریخ و تجدید نظر در تاریخی دانستن دیالکتیک بر اساس معنای دقیق زمان در فلسفه هگل است. با اتکا بر نفی زمان در پایان دیالکتیک، نتیجه میشود که فلسفة هگل اساساً ساختار زمانی نداشته و زمانمندی عاملی است که در تحلیل نهایی کنار گذاشته میشود.
اصغر واعظی؛ فائزه فاضلی
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1389
چکیده
گادامر فهم را عملی دیالکتیکی میداند که از در آمیختگی افق مفسر و افق متن پدید میآید. این فهم دیالکتیکی، بر خلاف نگرش روشنگری، غیرروشمند وپیشبینیناپذیر است. به این سبب، گادامر فهم را یک رخداد یا واقعه میخواند. بر طبق این نگرش، فهم دیگر انکشاف منفعلانه یک ابژه بر سوژه نیست، بلکه عبارت است از تفاهم یک سوژه با سوژه دیگر در فراشد ...
بیشتر
گادامر فهم را عملی دیالکتیکی میداند که از در آمیختگی افق مفسر و افق متن پدید میآید. این فهم دیالکتیکی، بر خلاف نگرش روشنگری، غیرروشمند وپیشبینیناپذیر است. به این سبب، گادامر فهم را یک رخداد یا واقعه میخواند. بر طبق این نگرش، فهم دیگر انکشاف منفعلانه یک ابژه بر سوژه نیست، بلکه عبارت است از تفاهم یک سوژه با سوژه دیگر در فراشد گفتوگو. بدین ترتیب حقیقت چیزی نیست که از قبل وجود داشته باشد و سوژه صرفا آن را کشف میکند؛ حقیقت در گفتوگو و با گفتوگو پدید میآید. ساختار گفتوگو مبتنی بر پرسش و پاسخ است. مفسر برای حل مسائل امروزین خود به پرسشگری از متن میپردازد و متن را به سخن در میآورد. متن نیز که برخاسته از سنت و حامل سنت است، با پاسخهای خود موقعیت هرمنوتیکی مفسر را به پرسش میگیرد. حاصل این گفتوگو، گشودگی متن به سوی مفسر و گشودگی مفسر به سوی متن است و پایان آن امتزاج افقها و ارتقای مفسر به فهم و افقی گستردهتر.
علی مرادخانی؛ محمدمهدی اردبیلی
دوره 2، شماره 1 ، شهریور 1388
چکیده
هگل در اواخر فصل مربوط به نیرو و فاهمه از کتاب پدیدارشناسی روح به مفهوم "جهان وارونه" اشاره کرده و بخشی را بدان اختصاص میدهد. اما از سویی به دلیل دشواری خود متن و از سوی دیگر به واسطة جایگاه این بخش در سیر تکوین روح در پدیدار شناسی، درک معنای وارونگی جهان وارونه و چگونگی تحقق این وارونگی به یکی از مشکلات شارحان پدیدارشناسی تبدیل شده ...
بیشتر
هگل در اواخر فصل مربوط به نیرو و فاهمه از کتاب پدیدارشناسی روح به مفهوم "جهان وارونه" اشاره کرده و بخشی را بدان اختصاص میدهد. اما از سویی به دلیل دشواری خود متن و از سوی دیگر به واسطة جایگاه این بخش در سیر تکوین روح در پدیدار شناسی، درک معنای وارونگی جهان وارونه و چگونگی تحقق این وارونگی به یکی از مشکلات شارحان پدیدارشناسی تبدیل شده است. مقاله پیش رو میکوشد تا به این مفهوم، که بیشک یکی از پیچیدهترین مفاهیم موجود در فلسفة هگل است، بپردازد و در حد توان خود تفسیری روشن و جامع از آن، به ویژه جایگاه و نقش ان در کتاب پدیدارشناسی، به دست دهد؛ و دست آخر نیز در راه ارائة تفسیری فراگیر از آن، علاوه بر اشاره به تفاسیر فلسفی مختلف، به حوزههایی غیر از فلسفه (برای مثال روانکاوی و ادبیات) نیز بپردازد.