سیدمصطفی شهرآیینی؛ مینا ذوالقدر
دوره 11، شماره 2 ، اسفند 1397، ، صفحه 165-182
چکیده
در تاریخ فلسفهها میخوانیم که نظریۀ ضرورت در کانون اندیشۀ اسپینوزا، و نظریۀ آزادی اراده در قلب نظام دکارت جای دارد. اسپینوزا خدا را علت خود و علت داخلی میداند، اراده را از خدا و انسان نفی میکند، اختیار را منحصر در ضرورت آزاد میداند و بهضرورت انتشای عالم از خداوند تصریح میکند؛ تا جایی که بهنظر میرسد خط فکری خود را کاملاً ...
بیشتر
در تاریخ فلسفهها میخوانیم که نظریۀ ضرورت در کانون اندیشۀ اسپینوزا، و نظریۀ آزادی اراده در قلب نظام دکارت جای دارد. اسپینوزا خدا را علت خود و علت داخلی میداند، اراده را از خدا و انسان نفی میکند، اختیار را منحصر در ضرورت آزاد میداند و بهضرورت انتشای عالم از خداوند تصریح میکند؛ تا جایی که بهنظر میرسد خط فکری خود را کاملاً از دکارت جدا کرده است. از مهمترین نقدهایِ اسپینوزا بر دکارت، انتقاد از دیدگاه او درباره ارادۀ آزاد است. اما بااینهمه، برخی دکارتشناسان دیدگاه اسپینوزا را در باب ضرورت، همچون رشد طبیعی فلسفۀ دکارت میبینند و برآنند که نقد اسپینوزا بر نظریۀ دکارت دربارۀ ارادۀ آزاد، ارتباط چندانی به ادّعای اصلی دکارت ندارد تا جایی که اگر مفهوم دکارت دربارۀ آزادی بهدرستی تقریر شود، دیدگاه اسپینوزا بیش از آنچه خود میپنداشت، به موضع دکارت نزدیک است. در این مقاله میخواهیم نشان دهیم که بهرغم انتقادات اسپینوزا بر نظریۀ اراده آزاد دکارت، دکارت آنگاه که سخن از بالاترین درجۀ آزادی به میان میآورد، همبستگی ضرورت و آزادی را همچون اسپینوزا نشان میدهد و در این مرحله از آزادی، او نیز میان فاهمه (عقل) و اراده هیچ تمایزی قائل نمیشود؛ بنا بر این، با توجه به آنچه دکارت در همة آثارش دربارة اراده و اختیار میگوید، انتقاد اسپینوزا بر دکارت مبنی بر قول او به ارادة مطلق و آزاد، پذیرفتنی نیست.