بردیا حیدری؛ اصغر واعظی
دوره 15، شماره 1 ، شهریور 1401، ، صفحه 119-138
چکیده
هدفِ این مقاله کاوش دربارۀ اهمیتِ کانونیِ لامسه در فلسفۀ اولیۀ یوهان گوتفریت هردر، فیلسوفِ آلمانیِ سدۀ هجدهمِ میلادی است. با این قصد، در طولِ متن، وجوهی از تأمّلاتِ هستیشناسانه و معرفتشناسانۀ فلسفۀ دورانِ جوانیِ او بررسی میشود. بااینحال، راهبرِ راستینِ این پژوهش نقشی است که لامسه در آموزۀ استتیک هردر ایفا میکند، آموزهای ...
بیشتر
هدفِ این مقاله کاوش دربارۀ اهمیتِ کانونیِ لامسه در فلسفۀ اولیۀ یوهان گوتفریت هردر، فیلسوفِ آلمانیِ سدۀ هجدهمِ میلادی است. با این قصد، در طولِ متن، وجوهی از تأمّلاتِ هستیشناسانه و معرفتشناسانۀ فلسفۀ دورانِ جوانیِ او بررسی میشود. بااینحال، راهبرِ راستینِ این پژوهش نقشی است که لامسه در آموزۀ استتیک هردر ایفا میکند، آموزهای که پیوستگی اساسی و جداییناپذیر با تمامِ حوزههای نظرورزیِ او دارد. در این متن کوشش آن است که طرحی کلّی از موضعِ هردرِ جوان دربابِ بدنمندی و لامسه ارائه شود، بهطورِ خاص در نسبت با هستیشناسی و استتیک در سنتِ عقلگراییِ آلمانی و نیز در نسبت با فلسفۀ پیشانقدیِ کانت. در روندِ مقاله آشکار میشود که نزدِ هردر، لامسه بنیادیترین ابزارِ نفسِ آدمی برای حصولِ تجربۀ استتیکی است، تجربهای که همانا عبارت است از ادراکِ کمال، یعنی درکِ اینهمانیِ خود و جهان -یا به عبارتی، اندیشه و هستی- برمبنایِ مفهومِ نیرو.
رضا رنجبر؛ اصغر واعظی
دوره 14، شماره 1 ، شهریور 1400، ، صفحه 67-91
چکیده
ابرانسان مشهورترین اندیشۀ نیچه است و شهرت آن محدود به فلسفه نیست. بااینحال و درست به همین دلیل، برداشت از ابرانسان در بیشتر موارد برداشتی نادرست است. این برداشتهای نادرست تنها به فرهنگ عمومی محدود نمیشود و تاحدی از دشواری و پیچیدگی طرح خود این اندیشه ناشی شده است. در این مقاله با پیگیری نوشتههای نیچه –هماهنگ با خوانش ...
بیشتر
ابرانسان مشهورترین اندیشۀ نیچه است و شهرت آن محدود به فلسفه نیست. بااینحال و درست به همین دلیل، برداشت از ابرانسان در بیشتر موارد برداشتی نادرست است. این برداشتهای نادرست تنها به فرهنگ عمومی محدود نمیشود و تاحدی از دشواری و پیچیدگی طرح خود این اندیشه ناشی شده است. در این مقاله با پیگیری نوشتههای نیچه –هماهنگ با خوانش هایدگر از نیچه- نخست به پیوستگیِ عمیق میان ابرانسان و «آموزۀ بازگشتِ جاودانِ همان» پرداختهایم. آنگاه، جایگاه یکتایِ ابرانسان را در بههمرسیدنِ دو اندیشۀ سترگ نیچه -«بازگشتِ جاودان» و «اراده به قدرت»- نشان دادهایم؛ ابرانسان و مطلقِ واقعیت برای نیچه اینهماناند. پس از این، تفسیر هایدگر از این واقعیت و نسبت میان تکنیک و ابرانسان بیان شده است. بنابراین، با این تفسیر، ابرانسانِ نیچه و جهان تکنیکیِ هایدگر اندیشیدن به امری یگانهاند. در ادامه نشان دادهایم که چگونه «بازگشتِ جاودانِ همان» نیچه بیانِ متافیزیکیِ مصرف و بروزِ زمانمندیِ جهانِ تکنیکی است.
محمدمهدی میثمی؛ اصغر واعظی
دوره 13، شماره 2 ، اسفند 1399، ، صفحه 203-226
چکیده
هایدگر با نقد رویکرد نظری بر تجربۀ زیستن بهمثابه موضوع اساسی فلسفه تاکید میکند. در این میان، تحلیل زندگی مسیحی، الگویی برای خصلتنمایی واقعبودگی به دست میدهد که هایدگر در هستی و زمان از آن بهره میبرد. زندگی مسیحی با تأکید بر ورود به حوزۀ عملی بهعنوان اساس ایمان در مقابل متافیزیک نظریهمحور یونانی قرار میگیرد. ورود به این ...
بیشتر
هایدگر با نقد رویکرد نظری بر تجربۀ زیستن بهمثابه موضوع اساسی فلسفه تاکید میکند. در این میان، تحلیل زندگی مسیحی، الگویی برای خصلتنمایی واقعبودگی به دست میدهد که هایدگر در هستی و زمان از آن بهره میبرد. زندگی مسیحی با تأکید بر ورود به حوزۀ عملی بهعنوان اساس ایمان در مقابل متافیزیک نظریهمحور یونانی قرار میگیرد. ورود به این حوزۀ عمل مستلزم پذیرش کلمۀ خدا یعنی اعتماد به آنچه او از آن خبر داده و انتظار برای بازگشت دوبارۀ مسیح است. در اینجا با دانش و تجربۀ متفاوتی از زمانمندی روبهرو هستیم که در غلبۀ مفهومپردازی متافیزیکی از دست رفته است. هایدگر تحلیلاش از واقعبودگی مسیحی را با مطالعۀ موقعیت پولس بر اساس نامههای وی به غلاطیان و تسالونیکیان و نیز اعترافات آگوستین پی میگیرد.
اصغر واعظی؛ عاطفه صاحب قدم
دوره 7، شماره 2 ، اسفند 1393
چکیده
فوکو بر این باور است که انسان غربی در عصر مدرن تبدیل به سوژه منقاد شده است. وی برای یافتن سازوکارهای شکلگیری این سوژه منقاد به سراغ سه شیوه ابژهسازی میرود. بر طبق تحلیل فوکو، انسانها از طریق سه شیوه ابژهسازی، تبدیل به سوژه منقاد میشوند. آنچه ما در این مقاله به آن میپردازیم، تنها دومین شیوه ابژهسازی انسان است که مربوط به ...
بیشتر
فوکو بر این باور است که انسان غربی در عصر مدرن تبدیل به سوژه منقاد شده است. وی برای یافتن سازوکارهای شکلگیری این سوژه منقاد به سراغ سه شیوه ابژهسازی میرود. بر طبق تحلیل فوکو، انسانها از طریق سه شیوه ابژهسازی، تبدیل به سوژه منقاد میشوند. آنچه ما در این مقاله به آن میپردازیم، تنها دومین شیوه ابژهسازی انسان است که مربوط به کردارهای تقسیمگر میشود. ما قصد داریم نقش این کردارها را در چگونگی شکلگیری سوژه منقاد بررسی نماییم. در این راستا پس از مقدمهای کوتاه، در بخش اول مقاله، منظور فوکو از کردارهای تقسیمگر توضیح داده میشود و سپس در بخشهای دوم و سوم، دو نمونه از مثالهای فوکو از کردارهای تقسیمگر و نقش آنها در چگونگی شکلگیری سوژه منقاد به تفصیل تشریح میگردد. کردارهای تقسیمگر مجنون/ عاقل در بخش دوم با تمرکز بر نهاد تیمارستان و کردارهای تقسیمگر بزهکار/ بهنجار در بخش سوم با تمرکز بر نهاد زندان بیان میشود.
اصغر واعظی؛ حمیده ایزدینیا
دوره 6، شماره 1 ، شهریور 1392
چکیده
گادامر به پیروی از هیدگر نگاهی هستیشناختی به تاریخ و فهم دارد، زیرا هستی انسان را یک هستی افکنده شده در جهان میداند که به تاریخ تعلق دارد و پیشاپیش متأثر از تاریخ است. در نتیجه، فهم نیز به عنوان یکی از حالتهای هستی انسان، متأثر از تاریخ است. اما این نگاه او به تاریخ زمینهساز این نقد اساسی میشود که وی نمیتواند از توصیف هستیشناختی ...
بیشتر
گادامر به پیروی از هیدگر نگاهی هستیشناختی به تاریخ و فهم دارد، زیرا هستی انسان را یک هستی افکنده شده در جهان میداند که به تاریخ تعلق دارد و پیشاپیش متأثر از تاریخ است. در نتیجه، فهم نیز به عنوان یکی از حالتهای هستی انسان، متأثر از تاریخ است. اما این نگاه او به تاریخ زمینهساز این نقد اساسی میشود که وی نمیتواند از توصیف هستیشناختی فهم، یک قاعدۀ معرفتشناختی بیرون بکشد و معیاری فراتاریخی برای عینیت و اعتبار تفسیر ارائه دهد و از این رو با چالش نسبیتگرایی مواجه میشود. گادامر اما مدعی است که متهم کردن او به نسبیتگرایی برخاسته از نگاه معرفتشناختی به تاریخ است، حال آنکه سخن او در لایهای زیرینتر و در سطح هستیشناسی فهم و تاریخ است. در نظر گادامر، تاریخ نقشی انکارناپذیر در تقوم فهم دارد. تاریخ و زبان نهتنها مانعی بر سر راه فهم حقیقت نیستند، بلکه حاملان حقیقتاند و حقیقت از رهگذر تاریخ و زبان خود را بر ما آشکار میکند. پس تاریخمندی فهم سبب نمیشود که هرکس موضوع را از چشمانداز خاص خود ببیند، زیرا حقیقت اگر چه در تاریخ و زبان نمایان میشود، ولی ساختۀ تاریخ و زبان نیست.
اصغر واعظی؛ علیرضا دُرّی نوگورانی
دوره 5، شماره 1 ، شهریور 1391
چکیده
شکّاکیّت دیوید هیوم از دو بنیاد کلی یعنی نقد «قوای شناخت» و نقد «محتوای شناخت» تشکیل شده است. او از یک سو، با نقد عقل و حس، این دو قوه را برای کسب معرفت یقینی ناتوان قلمداد میکند و از سوی دیگر، با نقد محتوای شناخت دو اصل «عدم انطباع، عدم تصور» و «چنگال هیوم» را به ترتیب به عنوان ملاکی برای تشخیص مفاهیم و نیز گزارههای موهوم از غیر موهوم ...
بیشتر
شکّاکیّت دیوید هیوم از دو بنیاد کلی یعنی نقد «قوای شناخت» و نقد «محتوای شناخت» تشکیل شده است. او از یک سو، با نقد عقل و حس، این دو قوه را برای کسب معرفت یقینی ناتوان قلمداد میکند و از سوی دیگر، با نقد محتوای شناخت دو اصل «عدم انطباع، عدم تصور» و «چنگال هیوم» را به ترتیب به عنوان ملاکی برای تشخیص مفاهیم و نیز گزارههای موهوم از غیر موهوم ارائه میکند. هیوم برای به کارگیری این اصول در انکار حقیقی بودن مفاهیم و گزارهها، از دو راهبرد «استدلالی» و «تکوینی» بهره میبرد. او در راهبرد اول میکوشد نشان دهد هیچ استدلالی در تأیید حقیقی بودن مفهوم مورد شک یا در تأیید صحت گزاره مورد شک وجود ندارد و در راهبرد دوم میکوشد نشان دهد با وجود غیر عقلانی بودن یک مفهوم یا گزاره به دلیل فقدان پایه استدلالی، چگونه انسان به آن باور دارد! او در راهبرد دوم از اصل دیگری موسوم به اصل «تداعی تصورات» بهره میبرد. هیوم در این اصل چگونگی شکلگیری مفاهیمی را توضیح میدهد که موهوم میداند. در این مقاله کوشیدهایم ضمن تشریح مباحثی که به آنها اشاره شد، به نقد و بررسی آنها بپردازیم.
اصغر واعظی؛ اسماعیل قائدی
دوره 4، شماره 2 ، اسفند 1390
چکیده
دیالکتیک الفت و بیگانگی توسط نظریهپردازان هرمنوتیک رمانتیک مطرح شد. ایشان کوشیدند تا با تبیین عناصر مقوم این دیالکتیک، روند وقوع فهم را به تصویر کشند. شلایرماخر در گسترۀ تفسیر دستوری الفت و بیگانگی، هر دو را به زبان و کارکردهای آن ارجاع میدهد. اما در تفسیر فنی یا روانشناختی به گونهای متافیزیک فردیت روی آورده و آن را بنیان بیگانگی ...
بیشتر
دیالکتیک الفت و بیگانگی توسط نظریهپردازان هرمنوتیک رمانتیک مطرح شد. ایشان کوشیدند تا با تبیین عناصر مقوم این دیالکتیک، روند وقوع فهم را به تصویر کشند. شلایرماخر در گسترۀ تفسیر دستوری الفت و بیگانگی، هر دو را به زبان و کارکردهای آن ارجاع میدهد. اما در تفسیر فنی یا روانشناختی به گونهای متافیزیک فردیت روی آورده و آن را بنیان بیگانگی قلمداد میکند. او بر این باور است که با رهیافت به ذهنیت مؤلف میتوان بر این بیگانگی چیره و به فهم متن نائل شد. از نظر وی چنین رهیافتی توسط حدس انجام میپذیرد. بنابراین حدس عامل الفت با فرد بیگانه است. اما گادامر که از یک سو از تبیین روانشناختی شلایرماخر چندان خرسند نیست و بیشتر به حیث تاریخمند فهم نظر دارد و از سوی دیگر وقوع فهم را مستلزم حضور دو عنصر الفت و بیگانگی میداند و فاصلۀ تاریخی و اختلاف افق هرمنوتیکی را عامل بیگانهساز و سنت را مایۀ الفت میداند، معتقد است که فهم همواره طی یک روند دیالکتیکی و بر مبنای تقابل این عناصر به وقوع میپیوندد.
اصغر واعظی؛ فائزه فاضلی
دوره 3، شماره 1 ، شهریور 1389
چکیده
گادامر فهم را عملی دیالکتیکی میداند که از در آمیختگی افق مفسر و افق متن پدید میآید. این فهم دیالکتیکی، بر خلاف نگرش روشنگری، غیرروشمند وپیشبینیناپذیر است. به این سبب، گادامر فهم را یک رخداد یا واقعه میخواند. بر طبق این نگرش، فهم دیگر انکشاف منفعلانه یک ابژه بر سوژه نیست، بلکه عبارت است از تفاهم یک سوژه با سوژه دیگر در فراشد ...
بیشتر
گادامر فهم را عملی دیالکتیکی میداند که از در آمیختگی افق مفسر و افق متن پدید میآید. این فهم دیالکتیکی، بر خلاف نگرش روشنگری، غیرروشمند وپیشبینیناپذیر است. به این سبب، گادامر فهم را یک رخداد یا واقعه میخواند. بر طبق این نگرش، فهم دیگر انکشاف منفعلانه یک ابژه بر سوژه نیست، بلکه عبارت است از تفاهم یک سوژه با سوژه دیگر در فراشد گفتوگو. بدین ترتیب حقیقت چیزی نیست که از قبل وجود داشته باشد و سوژه صرفا آن را کشف میکند؛ حقیقت در گفتوگو و با گفتوگو پدید میآید. ساختار گفتوگو مبتنی بر پرسش و پاسخ است. مفسر برای حل مسائل امروزین خود به پرسشگری از متن میپردازد و متن را به سخن در میآورد. متن نیز که برخاسته از سنت و حامل سنت است، با پاسخهای خود موقعیت هرمنوتیکی مفسر را به پرسش میگیرد. حاصل این گفتوگو، گشودگی متن به سوی مفسر و گشودگی مفسر به سوی متن است و پایان آن امتزاج افقها و ارتقای مفسر به فهم و افقی گستردهتر.