نیلوفر رضازاده؛ نصرالله حکمت؛ پرویز ضیاء شهابی؛ فاطمه شاهرودی
دوره 12، شماره 1 ، مرداد 1398، ، صفحه 105-127
چکیده
پژوهش حاضر معطوف به ارائه طریقی در معرفت الله مبتنی بر آراء ابن عربی در باب هنر به شیوه توصیفی- تحلیلی سامان یافته است. مقاله با تشریح جایگاه شناخت، اقسام و مراتب آن، به راههای معرفت حق در دیدگاه ابن عربی میپردازد. هدف مقاله تبیین راه هنر به مثابه روشنترین راه معرفت و تقرّب به حق است. تحقیق پس از شرح هنر در تلقی ابن عربی، محورهای ...
بیشتر
پژوهش حاضر معطوف به ارائه طریقی در معرفت الله مبتنی بر آراء ابن عربی در باب هنر به شیوه توصیفی- تحلیلی سامان یافته است. مقاله با تشریح جایگاه شناخت، اقسام و مراتب آن، به راههای معرفت حق در دیدگاه ابن عربی میپردازد. هدف مقاله تبیین راه هنر به مثابه روشنترین راه معرفت و تقرّب به حق است. تحقیق پس از شرح هنر در تلقی ابن عربی، محورهای اصلی معرفت به حق را از طریق معرفت نفس و عالم به مثابه هنر خدا بیان میکند. برای تحقّق این امر مؤلفههای مؤثر در هنر و هنرمندی در تمدن و عرفان اسلامی نیز مورد التفات قرار گرفته است. سپس نسبت میان هنر و تقرّب به حق در عرفان ابن عربی مورد بررسی و اثبات است. در نهایت با نظر به نسبت مستقیم میزان قرب به حق و شناخت او و همچنین دیدگاه ابن عربی در باب ظهور حق در عرصه هستی با هنر به نظر میرسد راه هنر روشنترین نحوه قرب به حق و معرفت الله است.
نصر الله حکمت؛ حمید عطایی نظری
دوره 8، شماره 1 ، شهریور 1394، ، صفحه 51-72
چکیده
برهان صدّیقین از براهین مهم و معتبر اثبات وجود خدا در فلسفه و کلام اسلامی به شمار میآید که نخست در فلسفۀ ابن سینا به طور رسمی مطرح شد و پس از آن، دیگر فلاسفه در تحکیم و ترویج آن سعی وافر نمودند و صورتهای مختلفی از آن ارائه کردند. برهان صدّیقین به سبب اتقان و اعتبار خاصّ خودش با استقبال فیلسوف ـ متکلّمانِ امامی در دوران میانی نیز روبرو ...
بیشتر
برهان صدّیقین از براهین مهم و معتبر اثبات وجود خدا در فلسفه و کلام اسلامی به شمار میآید که نخست در فلسفۀ ابن سینا به طور رسمی مطرح شد و پس از آن، دیگر فلاسفه در تحکیم و ترویج آن سعی وافر نمودند و صورتهای مختلفی از آن ارائه کردند. برهان صدّیقین به سبب اتقان و اعتبار خاصّ خودش با استقبال فیلسوف ـ متکلّمانِ امامی در دوران میانی نیز روبرو شد و دانشورانی همچون خواجه نصیرالدین طوسی و علّامۀ حلّی تقریرهای مختلفی از آن را در آثار خود بیان کردند. یکی از متکلّمان برجستهای که تلاش کرد تقریر بدیع و نوینی از برهان صدّیقین عرضه کند، نصیرالدین کاشی بود. وی با ابتکار خود، طرح برهان صدّیقینی از گونهای دیگر را درانداخت که تا پیش از او در فلسفه و کلام اسلامی مطرح نشده بود و با این وصف، تاکنون مورد توجّه قرار نگرفته است. بررسی سیر تاریخیِ تقریرهای مختلف برهان صدّیقین در کلامِ فلسفیِ امامیّه از نصیرالدین طوسی تا نصیرالدین کاشی از یکسو تطوّر و گوناگونیِ این برهان را در دورۀ یادشده از کلام شیعه نشان میدهد و از سوی دیگر، نحوۀ مشارکت هر یک از متکلّمان امامی در تقویت و گسترش این برهان در الهیّات اسلامی را بازگو میکند.
نصرالله حکمت؛ حمید رضا بوجاری
دوره 7، شماره 1 ، شهریور 1393
چکیده
ملاصدرا هم به وجود عقل فعال معتقد است و هم به وجود مُثُل افلاطونی. وی در آثار خود به طور مفصل به هر کدام از این دو پرداخته است. پرسشی که مطرح میشود این است که این دو در هستیشناسی ملاصدرا چه نسبتی با هم دارند. به نظر نگارنده با سه دلیل میتوان ثابت کرد که با توجه به فلسفۀ ملاصدرا هر دو یک حقیقت وجودی میباشند. دلیل اول تشابه خصوصیات هستیشناسانه ...
بیشتر
ملاصدرا هم به وجود عقل فعال معتقد است و هم به وجود مُثُل افلاطونی. وی در آثار خود به طور مفصل به هر کدام از این دو پرداخته است. پرسشی که مطرح میشود این است که این دو در هستیشناسی ملاصدرا چه نسبتی با هم دارند. به نظر نگارنده با سه دلیل میتوان ثابت کرد که با توجه به فلسفۀ ملاصدرا هر دو یک حقیقت وجودی میباشند. دلیل اول تشابه خصوصیات هستیشناسانه آنها است. دلیل دوم نسبت مشابهی است که ملاصدرا بین عقل فعال و مُثُل با عالم طبیعت و انواع متأصل ترسیم میکند. دلیل سوم نیز تشابه حداقل برخی از دلایلی است که برای اثبات این دو میآورد. ملاصدرا در مبدأ و معاد عبارتی میآورد که همین استنباط را تأیید میکند. یعنی این استنباط که عقل فعال و مُثل یک حقیقت وجودی هستند و تفاوتشان تنها به اعتبار است.
نصرالله حکمت؛ محبوبه حاجی زاده
دوره 6، شماره 1 ، شهریور 1392
چکیده
معاد در فلسفۀ ابنسینا بسیار مورد توجه قرار گرفته است. اهمیت این موضوع از وفور تألیفات وی که به معاد اختصاص یافته، آشکار میشود. آنچه در مورد ابن سینا محلّ مناقشه است، دیدگاه وی نسبت به معاد جسمانی است. مسألۀ معاد در فلسفۀ ابن سینا، بین نفی و اثبات جسمانی بودن معاد معلق است. در آثار ابن سینا دو دیدگاه اصلی در بحث از معاد جسمانی ...
بیشتر
معاد در فلسفۀ ابنسینا بسیار مورد توجه قرار گرفته است. اهمیت این موضوع از وفور تألیفات وی که به معاد اختصاص یافته، آشکار میشود. آنچه در مورد ابن سینا محلّ مناقشه است، دیدگاه وی نسبت به معاد جسمانی است. مسألۀ معاد در فلسفۀ ابن سینا، بین نفی و اثبات جسمانی بودن معاد معلق است. در آثار ابن سینا دو دیدگاه اصلی در بحث از معاد جسمانی مطرح است که قصد داریم در این نوشتار، به قدر بضاعت خود، بدان بپردازیم. وی در رسالۀ «اضحویه» معتقد است که از لحاظ عقلی و فلسفی معاد جسمانی محال عقلی است، لذا وقتی پذیرش معاد جسمانی با عقل در تعارض باشد، بایستی به تأویل آیات پرداخت و آنها را از قبیل تشبیه معقول به محسوس تلقی کرد. او در اینجا، معاد را روحانی ذکر کرده و لذات و عذابهای به ظاهر جسمانی قیامت را که در قرآن و سنّت مطرح شده، از باب تمثیل و مجاز جهت فهم عامه میداند؛ شیخ الرئیس در الهیات «شفا»، «نجات» و «مبدأ و معاد» واغلب رسائل مختص به معاد، بیان میکندکه تنها راه اثبات معاد جسمانی راه نقل است و از راه عقلی معاد جسمانی قابل اثبات نیست، لذا کسی که به پیامبراسلام و آیات قرآن ایمان داشته باشد، میتواند با اتکا به نص، وصایا و روایات، به معاد جسمانی اعتقاد پیدا کند.
نصرالله حکمت؛ محبوبه حاجی زاده
دوره 5، شماره 1 ، شهریور 1391
چکیده
حکمت اشراق، حکمتی ذوقی و عرفانی است که سهروردی آن را به طور روشمند در آثار خود مطرح کرده است. شیخ اشراق خود را همچون نقطۀ کانونی میدانسته که دو میراث حکمی ـ که از شاخۀ واحد نخستین (هرمس) پیدا شده بود ـ دوباره در آن به هم رسیده و یکی شده است. اصول روش او در کتاب «حکمة ﺍﻻﺷﺮﺍﻕ» به این ترتیب است که طی سه مرحله فیلسوف به اشراق نایل میگردد؛ ...
بیشتر
حکمت اشراق، حکمتی ذوقی و عرفانی است که سهروردی آن را به طور روشمند در آثار خود مطرح کرده است. شیخ اشراق خود را همچون نقطۀ کانونی میدانسته که دو میراث حکمی ـ که از شاخۀ واحد نخستین (هرمس) پیدا شده بود ـ دوباره در آن به هم رسیده و یکی شده است. اصول روش او در کتاب «حکمة ﺍﻻﺷﺮﺍﻕ» به این ترتیب است که طی سه مرحله فیلسوف به اشراق نایل میگردد؛ در مرحلۀ اول او باید از این جهان دست بشوید؛ سپس در مرحله بعدی به مشاهدۀ نور الهی نایل میگردد (تجربیات معین)؛ و در مرحلۀ پایانی علم نامحدود و مجرد یعنی علم اشراق برای او حاصل میشود. به نظر او تمام مراتب هستی و درجات معرفت جزء تطورات نور است. سهروردی مکتب فلسفی خود را بر اساس نور و ظهور استوار کرده و معتقد است نور چیزی جز ظهور نیست و ظهور نیز چیزی جز واقعیت نور نیست. مفهوم نور یک مفهوم بدیهی عقلی است؛ نور ظاهر بالذات و مظهر للغیر است. به نظر وی حیات نیز ظهور و نورانیت است، یعنی چیزی که نزد خود ظاهر و عالم به ذات خود باشد؛ حیّ موجود درّاک فعّال است و از این رو، نور، ذاتاً مدرک خویش و فیّاض و فعّال است. هر چیزی در جهان یا نور است یا ظلمت و هر یک از این دو، به دو گونۀ جوهر و عرض هستند. نور بر دو قسم است؛ نور مجرد و نور عارض، که هر یک اقسام و انواعی دارد. ظلمت ـ آنچه حقیقتش نور نیست ـ نیز بر دو گونه است؛ جوهر غاسق و هیئت ظلمانی. او تقسیم بندی دیگری از موجودات ارائه میکند که بر اساس درجه آگاهی است.
نصرالله حکمت؛ فاطمه شهیدی
دوره 2، شماره 2 ، اسفند 1388
چکیده
در این مقاله فرض بر این است که ماهیت در دورههای مختلف تاریخ فلسفه معانی متفاوتی داشته و برای فارابی به عنوان واسطه ای میان ارسطو و ابن سینا هنوز اصطلاحات فلسفی استقرار و اشتهار کامل را پیدا نکرده اند و جوانب و لوازم آن هویدا نشده اند. برای فارابی ماهیت در عین تمایز، بسیار پیچیده و نزدیک به وجود است. شاهد این مدعا در آثار فارابی جاهایی ...
بیشتر
در این مقاله فرض بر این است که ماهیت در دورههای مختلف تاریخ فلسفه معانی متفاوتی داشته و برای فارابی به عنوان واسطه ای میان ارسطو و ابن سینا هنوز اصطلاحات فلسفی استقرار و اشتهار کامل را پیدا نکرده اند و جوانب و لوازم آن هویدا نشده اند. برای فارابی ماهیت در عین تمایز، بسیار پیچیده و نزدیک به وجود است. شاهد این مدعا در آثار فارابی جاهایی است که او ماهیت را "چه هستی شیء"، "آنچه هستی شیء به آن است" یا "حصه ای از وجود که متعلق به یک شیء است" و اجزای آن دلالت بر اجزای وجود شیء دارند دانسته است. از نظر فارابی ماهیت نداشتن ملاک موجود نبودن و ماهیت در خارج داشتن ملاک موجود بودن است. به همین دلیل در مورد واجب الوجود تاکیدش بیشتر بر یکی بودن وجود و ماهیت است تا نفی ماهیت از واجب. ماهیت را می توان غیر از "ما هو الشیء" در جواب سؤالات "کیف"، "هل" و "ماذا" نیز مشاهده کرد. همچنین فارابی "ذات"، "طبیعت"، "جوهر" (به نحو مضاف)، "إنیت"، "حد" و به ندرت "حقیقت" را معادل ماهیت به کار می برد.
نصرالله حکمت؛ عارف دانیالی
دوره 2، شماره 1 ، شهریور 1388
چکیده
اسطوره، نه صورت ابتدایی و خام بینش بشری، بلکه منطق غالب بشر جاویدان و مقدس است؛ منطق «خاستگاه» و «تکراری» که در ساختار دقیق و یکپارچه اش، هر امر جزیی را به مرتبة «دال ابدیت» بر میکشد. ضرورت و قطعیت این منطق،تنها در قیاس با پارادایم تاریخی فهم میشود. «خاستگاه باوری» اساطیری در پی آنست که کثرات و تفاوتها را در یک اصل و سرچشمه گردآورده ...
بیشتر
اسطوره، نه صورت ابتدایی و خام بینش بشری، بلکه منطق غالب بشر جاویدان و مقدس است؛ منطق «خاستگاه» و «تکراری» که در ساختار دقیق و یکپارچه اش، هر امر جزیی را به مرتبة «دال ابدیت» بر میکشد. ضرورت و قطعیت این منطق،تنها در قیاس با پارادایم تاریخی فهم میشود. «خاستگاه باوری» اساطیری در پی آنست که کثرات و تفاوتها را در یک اصل و سرچشمه گردآورده و بدین ترتیب آنها را به هویتهای جاودانه و نمونههای مثالی بدل سازد؛ هویاتی که همان طبایع یا راز بی زمان اشیا هستند. هر رویداد همان نادرة نخستین است .همین رجعت و بازگشت به منشأیی واحد، در سرشت خود،اشتیاق به «وحدت» و «کل» را مستور ساخته است. برهم نهاد این «خاستگاه باوری» و «وحدتگرایی»، دستیابی به نگرش «ضد تاریخی» در چشمانداز اسطورهای است؛ در چنین جهانی، انکشاف ابدیت با «انکار تاریخ» پیوند میخورد.